سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----971642---
بازدید امروز: ----249-----
بازدید دیروز: ----315-----
جستجو:
بهمن 88 به بعد - حرف های جوانی
  • لوگوی وبلاگ
    بهمن 88 به بعد - حرف های جوانی

    پیوندهای روزانه
  • لینک دوستان من
    عاشق آسمونی
    (( همیشه با تو ))
    وبلاگ گروهی فصل انتظار
    ورود پسرا ممنوع
    آموزه
    دنیای جوانی
    مرکز دانلود رایگان آهنگ فیلم و کلیپ جالب دوربین مخفی
    همسفر مهتاب
    ای نام توبهترین سر آغاز
    دست نوشته های بی معرفت
    حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
    آقاشیر
    روانشناسی آیناز
    کـــــلام نـــو
    .:: اســــوه هــــا ::.
    کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
    تکنولوژی کامپیوتر
    xXxرنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
    بوی سیب BOUYE SIB
    سیاست
    پاک دیده
    آدمک ها
    آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
    مدیر پارسی بلاگ
    پرسش مهر 8
    یا مهدی ادرکنی
    پیمان دانلود
    السلام علیک یا حبیبی یا رسول الله !
    هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
    خط بارون
    شور شیرین
    کلام دل
    مفرد مؤنث غائب
    قافله شهدا
    پیامبر اعظم
    دوستداران و منتقدان دکتراحمدی نژاد
    عطاری عطار
    نان ، عشق ، موتور هزار
    تخیّلات خزان‌زده یک برگ بید
    امیدزهرا omidezahra
    شاهد
    یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او گردد
    مهدیار دات بسیجی
    گل نرگس
    ولایت علیه السلام
    .:: مهدیاد ::.
    خانه اطلاعات
    علوم قرآنی
    ألا إنَّّ حِزبَ الله هُمُ الغالِبُون
    پوست کلف
    مشاوره و مقالات روانشناسی
    کجایید ای شهیدان خدایی

    تارنما
    نسیمی از بهشت ...
    موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
    آریایی بیدارشو
    دسته کلید
    افشای سایت www.roozna.com/
    تا ریشه هست، جوانه باید زد...
    خلوت تنهایی
    عشقی
    شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
    ایران اسلام
    زیر آسمان خدا
    جوان ایرانی
    بهار سبز
    ..:: نـو ر و ز::..
    تالوگ
    دنیا به روایت یوسف
    ترنم باران
    کانون گفتمان قرآن
    یک امل مدرنیسم نشده
    یوسف گم گشته
    یاد ایام
    رادیوی نسل برتر
    به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
    شمیم وصل
    دانستنیهای علمی ، تاریخ، ترفند ، دانلود
    اقالیم قبله
    رایحه عشق
    بچه دانشجو !
    حوزه نت
    منصوره معتمدی
    جامعه اسلامی دانشجویان
    مقاومت
    پایگاه آیت الله حائری شیرازی
    علمیران
    علمی
    شبکه المنار
    زن مسلمان
    دل نوشته ها

    ملیکا
    معصومین
    ادبیات
    در پیشگاه قرآن
    وفا لینک
    خاکریز
    دانش نامه ی آزاد
    پیامبر اعظم(ص)
    حوزه نت
    همه چی از موبایل
    جدیدترین اخبار روز دنیا
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • وضعیت من در یاهو
  • زکات فطره، هدیه ای به محرومان
    نویسنده: جوانان ایران زمین چهارشنبه 89/6/17 ساعت 3:40 عصر

     
    ‌عید فطر از اعیاد بزرگ اسلامی است که مسلمانان پس از سربلندی در امتحان الهی روزه داری، باید زکات سلامتی و سربلندی خودرا پرداخت کنند.


    عید فطر روز بازگشت به فطرت
    ماه رمضان ماه میهمانی خدا است و در آن درب های رحمت الهی باز است و بندگان با مددجویی از فرصت های این ماه می توانند خود را به معبود حقیقی نزدیک تر کنند.

    رمضان ماهى است که اولش رحمت و وسطش مغفرت و آمرزش، و آخرش آزادى از آتش جهنم است، و این ماه براى مؤمن بهره و منفعت است، و براى منافق خسارت و ضرر.1

    عید فطر، روزی است که فطرت آدمی پس از سی روز مجاهده و مبارزه با نفس، پاک گشته و روزه دار رمضان، صبوری خود را جشن و خداوند را بر این نعمت شکر می گذارد.

    واژه عید به معنی رجوع و برگشتن است و فطر به معنای آفرینش، ابداع و سرشت و صفتی است که هر موجود در آغاز خلقتش داراست. از این رو می توان عید فطر را به معنای بازگشت انسان به فطرت الهی خویش دانست.

    عید فطر دارای چنان جایگاهی است که امام حسن (ع) زمانی که دیدند جمعی سرگرم بازی و خنده هستند، به اصحاب خویش روی کرده، فرمودند:

    خداوند ماه مبارک رمضان را میدانی ساخته تا بندگانش در آن به مسابقه عبادت و طاعت بپردازند. در این مسابقه گروهی پیشی گرفتند، برنده شدند و رستگار گشتند، و گروهی پس افتادند، باختند و جز خسارت حاصلی نبردند. پس شگفتا! شگفت از کسانی که در چنین روزی – که نیکوکاران و بلندهمتان پاداش و جایزه می‌گیرند و مقصران و سست همتان خسران می‌بینند – چنین به خنده و بازی سرگرم باشد.2

    عید فطر و زکات فطره
    عید فطر دارای اعمال و احکام خاصی است که در این مجال قصد داریم درباره زکات فطره که تکلیف واجب هر مسلمان عاقل و بالغ و غیر فقیر است3، به گفت و گو بپردازیم. 4

    فطره در لغت دارای چند معنا است که مهم ترین آن خلقت و اسلام است و در اصطلاح عبارت از زکاتی است که هر مسلمان برای خود و هرکس که نان خور او محسوب می شود، به مستحق می پردازد.

    از آنجا که پرداخت این حق مالی باعث سلامت جسم و روح انسان می گردد آن را زکات بدن یا فطره می نامند.

    در متون دینی برای زکات فلسفه و فواید گوناگونی ذکر شده که می توان به مکمل و تمام کننده روزه 5 ، باعث قبولی روزه ماه رمضان 6، موجب حفظ انسان از مرگ در آن سال 7، موجب سلامتی جسم و پاکسازی روح از رزایل اخلاقی8، و مکمل و تام کننده زکات مال 9 اشاره کرد.

    زکات فطره قبل از غروب شب عید فطر بر هر مسلمان و بر نان خوران او واجب می شود و باید برای هر کدام سه کیلو از خوراک غالب مردم مانند گندم، جو، خرما، کشمش، برنج، ذرت به مستحق بدهد.

    پیرامون اینکه مصداق نان خوران چه کسانی هستند، ابهاماتی وجود دارد که افراد نمی دانند پرداخت زکات فطره وظیفه آنان است یا خیر ،که در اینجا به مهمترین سوال ها در این رابطه اشاره می کنیم:

    وجوب زکات فطره برای دانشجویی که در خوابگاه سکونت دارند
    همه مراجع: اگر مخارج او را پدر و مادر می­دهند و نان­خور ایشان محسوب می­شود، برعهده آنهاست و اگر دانشجو مستقل است، برعهده خودش است. 10

    البته در مورد دانشجویانی که در خوابگاه بوده و بدون پرداخت هزینه ای از غذای دانشگاه استفاده می کنند همه مراجع ( به جز آیات صافی، مکارم، نوری) قائل به وجوب زکات فطره بر خود دانشجو هستند.

    زکات فطره زوجه و فرزندان
    همسر شخص جزو واجب نفقه های زوج محسوب می شود اما در برخی صورت ها ابهاماتی به وجود آمده مانند وقتی که دختری در حال عقد است که نظر همه مراجع این است که اگر دختر نان خور پدرش باشد، برعهده اوست.11

    زکات فطره زنی که به جهت نیاز همسر در تامین مخارج زندگی کمک می کند12 همچنین زنی که از تمکین شوهر خودداری می کند13 اگر نان خور دیگری نیست، بر عهده شوهر است.

    شخصی که زکات فطره را نمی پردازد، همسر و فرزندان او تکلیفی ندارند مگر بر طبق نظر آیات سیستانی و مکارم شیرازی که پرداخت فطره را احتیاط واجب عنوان کرده اند.14

    زکات فطره میهمان
    میهمانی که در شب عید فطر به خانه انسان وارد می شود، زکاتش بر عهده چه کسی است؟ این مساله دارای فرض های گوناگونی است که دقت بیشتری را طلب می کند.

    اگر میهمان بعد از اذان مغرب شب عید فطر وارد خانه شود همه مراجع می گویند که فطریه بر عهده صاحب خانه نیست 15اما میهمانی که پیش از غروب شب عبد فطر به خانه انسان وارد شود و شب را تا صبح در آنجا بماند، فطریه بر عهده چه کسی است مورد اختلاف فروان قرار گرفته، عده ای نان خور بودن را ملاک قرار داده اند 16، برخی گفته اند اگر مهمانی باشد که شب را هم می ماند بر عهده صاحب خانه است17، برخی میهمان یک شبه را جزء نان خوران قرار نداده اند 18، عده ای صرف افطاری خوردن را موجب وجوب فطره بر صاحب خانه عنوان کرده اند 19.

    محل مصرف زکات فطره
    سوالات گوناگونی در این باید وجود دارد که می توان گفت باید پرداخت زکات فطره باید به کسی که نیاز دارد پرداخت شود و نباید از افراد واجب نفقه پرداخت کننده مانند فرزندان و پدر و مادر باشند.

    همه مراجع اذعان داشته اند که در زکات فطره عدالت گیرنده لازم نیست ولی به کسی که آشکارا گناه کبیره می کند، نباید زکات فطره داد. 20

    مصرف زکات فطره در امور فرهنگی
    درباره اینکه آ‎یا میشود زکات فطره را در امور فرهنگی و مذهبی صرف کرد، ایات امام، بهجت، تبریزی، خامنه ای، فاضل، نوری می گویند که صرف در راه نشر معارف دین اشکال ندارد ولی بهتر است که به فقیر بدهند و ایات سیستانی، مکارم، وحید، پرداخت به فقیر را احتاط واجب عنوان کرده اند.21

    زمان پرداخت زکات فطره
    در مورد زمان پرداخت فطره گفته شده که اگر شخص نماز عید فطر را می خواند، بنابر احتیاط واجب باید پیش از نماز بدهد یا کنار بگذارد و اگر نماز عید نمی خواند، تا ظهر روز عید فطر مهلت دارد. 22

    پایان اینکه، خداوند با عنایات خویش، ما بندگان را در ماه رمضان، به میهمانی خود پذیرفت و و ظیفه ما شکر زبانی با اقامه نماز عید فطر و شکر عملی با پرداخت زکات فطره است. /909/ز503/ف.

    پی نوشت ها:

    1-خطبه پیامبر(ص) در روز آخر شعبان به نقل از مستدرک الوسائل مرحوم نورى نقل از وقایع الایام، ص 436

    2- پیام هایی درباره عید سعید فطر، 
    http://www.hawzah.net/

    3-شرایط وجوب زکات فطره مندرج در رساله توضیح المسائل مراجع

    4- در این نوشتار از کتاب پرسشها و پاسخهای دانشجویی، احکام روزه، تالیف سید مجتبی حسینی بهره گرفته ایم.

    5- من لایحضره الفقیه، ج 2،باب الفطره، ص183

    6- همان، ص183

    7- کافی، ج 4، باب الفطره، ص174

    8- مستدرک الوسائل الشیعه،ج7، ابواب زکاه الفطره، ص137

    9- وسائل الشیعه، ج9، ابواب زکاه الفطره، ص318

    10-  العروه­الوثقی، ‌زکات الفطره، ‌ج2 ، ‌فصل2، مسئله2

    11-  توضیح المسائل مراجع، م2008

    12- العروه الوثقی،ج2،زکات الفطره، الفصل الثانی، م3

    13- همان

    14- توضیح المسائل مراجع،م 2006

    15- توضیح المسائل مراجع، م،1997با اختلاف اندک آیت الله سیستانی

    16- آیات امام و نوری، توضیح المسائل مراجع م1995

    17- آیات تبریزی، سیستانی، وحید

    18- آیات خامنه ای، فاضل

    19- آ‎یه الله صافی

    20-  توضیح المسائل مراجع، م2016،1946

    21- توضیح المسائل مراجع،م19259

    22-  توضیح المسائل مراجع، م2029
    *********
    خبرگزاری رسا


    نظرات دیگران ( ) زکات فطره

  • رضایت دختر برای ازدواج
    نویسنده: جوانان ایران زمین یکشنبه 89/6/14 ساعت 8:3 صبح


    تیترآنلاین - امروز در جوامع مختلف، طلاق و فروپاشی خانواده به یکی از معضلات اجتماعی تبدیل شده است. قانونگذاران، حقوقدانان، روانشناسان، جامعه‌شناسان و... هر کدام با روش خود سعی می‌کنند بنیان ازدواج‌ها را استوارتر و پایدارتر و خلل‌ناپذیرتر سازند. اما آمارها نشان می‌دهد که سال به سال آمار طلاق رشد فزاینده‌ای پیدا می‌کند. 

    اسلام نه تنها با طلاق و جدایی زن و شوهر مبارزه کرده است و آن را مبغوض خداوند می‌داند بلکه با علت‌های طلاق و آنچه که زمینه پیدایش آن می‌باشد، مبارزه نموده است. هر چند از سوی دیگر طلاق را تجویز نموده و آن را راهی برای نجات زن یا مرد از ازدواج‌های ناموفق قرار داده است. 

    اگر به هر دلیلی ازدواج میان زن و مرد ناموفق بود و کانون گرم خانواده به سردی گرایید، اسلام خانه را برای زن و مرد زندان ابد قرار نداده، بلکه اگر با همه سفارش و توصیه برای شکیبایی و تحمل زندگی، برای زن و مرد زیر یک سقف زندگی کردن تلخ‌شد اسلام راه گریز و چاره‌ای برای این مشکل مقرر کرده است. شهید مطهری با اشاره به این که از نظر طبیعی انجام طلاق تابع قانون خاصی است که طبیعت به وجود آورده است، تصریح می‌کند: «وقتی طبیعت پایه ازدواج را بر محبت و وحدت و همدلی قرار داده نه بر همکاری و رفاقت... پیمانی که اساسش محبت و یگانگی است نه بر همکاری و رفاقت قابل اجبار و الزام. 

    با زور و اجبار قانونی می‌توان دو نفر را ملزم ساخت که با یکدیگر همکاری کنند و پیمان همکاری خود را براساس عدالت محترم بشمارند و سالیان دراز به همکاری خود ادامه دهند اما ممکن نیست با زور و اجبار قانونی دو نفر را وادار کرد که یکدیگر را دوست داشته باشند؛ نسبت به هم صمیمیت داشته باشند؛ برای یکدیگر فداکاری کنند. هرکدام از آنها سعادت دیگری را سعادت خود بداند.» (48) 

    اسلام به رغم به رسمیت شناختن طلاق در مواقع ضروری، موانع و تشریفاتی در اجرای طلاق در نظر گرفته است که برای کاهش طلاق و احیا و استحکام نهاد خانواده مؤثرتر است. در عمل چه بسا شرایط و مقررات موجب انصراف از طلاق می‌شود. شرایط و تشریفات را در محل خود بررسی می‌کنیم. 

    رسول خدا به مردی رسید و از او پرسید: با زنت چه کردی؟ گفت: طلاق دادم. فرمود: آیا کار بدی از او دیدی؟ گفت: نه. از او کار بدی ندیدم. مدتی گذشت و آن مرد باردیگر ازدواج نمود. پیامبر (ص) از او پرسید: زن دیگر گرفتی؟ گفت: بلی. پس از مدتی باز از او پرسید: با این زن چه کردی؟ گفت: طلاق دادم. فرمود: کار بدی از او دیدی؟ گفت: نه کار بدی ندیدم. 

    این قضیه گذشت و آن مرد بار سوم ازدواج کرد. پیغمبر اکرم (ص) از او پرسید: باز زن گرفتی؟ گفت: بلی یا رسول‌الله. مدتی گذشت و پیغمبر (ص) باز از او پرسید: با این زن چه کردی؟ گفت: او را هم طلاق دادم. فرمود: بدی از او دیدی؟ گفت: نه. رسول اکرم(ص) فرمود: خداوند دشمن می‌دارد و لعنت می‌کند مردی را که دلش می‌خواهد مرتب زن عوض کند و زنی را که دلش می‌خواهد مرتب شوهر عوض کند. (49) 

    حضرت محمد (ص) با تمام توان کوشید ارزش‌های والای اسلام را در لایه‌های مختلف ارائه دهد و اهداف کلی و نظام مطلوب را به صورت برنامه‌های جزئی و کاربردی به جامعه عرضه نماید: 

    1) آزادی زن در انتخاب همسر 

    آزادی زن در انتخاب شریک زندگی (که در حقوق و فقه از آن به قصد و رضای زن در عقد تعبیر می‌شود) از مهمترین اصلاحات صورت گرفته در زمینه حقوق و هویت زنان است که اسلام بر آن تأکید فراوان دارد قصد و رضا (که از آن به اراده طرفین تعبیر می‌شود) از ارکان هر عقد ازجمله نکاح است. در زمان جاهلیت و در بعضی جوامع سنتی رضایت و قصد زنان برای بستن پیمان ازدواج لحاظ نمی‌شود. پدر و برادر و سایر افراد در مورد ازدواج زنان تصمیم می‌گرفتند و به خواست و اراده زنان هیچ توجه نمی‌شد. شهید مطهری حدیثی از حضرت محمد(ص) را در ضمن گفت‌وگو آورده‌اند که نقل می‌کنیم: 
    دخترک نگران و هراسان آمد نزد رسول اکرم: 
    - یا رسول الله، از دست این پدر... 
    -... مگر پدرت با تو چه کرده است؟ 
    - برادرزاده‌ای دارد و بدون آن که قبلاً نظر مرا بخواهد مرا به عقد او درآورده است. 
    - حالا که او این کار را کرده است، تو هم مخالفت نکن، صحه بگذار و زن پسر عمویت باش! 
    - یا رسول الله، من پسرعمویم را دوست ندارم. چگونه زن کسی بشوم که دوستش ندارم؟ 
    - اگر او را دوست نداری، هیچ. اختیار با خودت، برو هرکس را که خودت دوست داری به شوهری انتخاب کن! 
    - اتفاقاً او را خیلی دوست دارم و جز او کس دیگری را دوست ندارم و زن کسی غیر از او نخواهم شد. اما چون پدرم بدون آن که نظر مرا بخواهد این کار را کرده است، عمداً آمدم با شما سؤال و جواب کنم تا از شما این جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام کنم از این پس پدران حق ندارند سر خود هر تصمیمی که می‌خواهند بگیرند و دختران را به هر کس که دل خودشان می‌خواهد شوهر دهند.» (50) 

    روایت فوق که از ابن عباس نقل شده و در منابع اهل سنت وارد شده، (51) مورد توجه و استناد فقیهان شیعه نیز قرار گرفته است. (52) 
    وقتی خنساء دختر خذام ابن خالد انصاری پیش پیغمبر می‌آید و از این که پدرش در امر ازدواج وی با او مشورت نکرده و وی را به عقد کسی که او را دوست ندارد درآورده است، حضرت فرمود: «امرک بیدک؛ اختیارت با خودت هست.»(53) 

    نظیر این روایت در منابع حدیثی مکرر آمده است. حضرت محمد (ص) به صورت مطلق فرمود: 
    «لا تنکحوا النساء حتی تستأمروهنّ فإذا سکتن فهو اذنهن؛(54) زنان را پیش از اینکه با خودشان رایزنی کنید شوهر ندهید. هرگاه از آنان در مورد خواستگاران‌شان نظر خواستید و سکوت کردند، سکوت علامت رضایت است.» 

    سیره عملی پیامبر بر این استوار بود که رضایت دختر شرط صحت عقد است. در تاریخ بر این نکته تصریح شده است که قبل از حضرت علی(ع) چند تن از بزرگان صحابه به خواستگاری حضرت فاطمه(س) رفتند ولی هر بار که پیامبر نظر حضرت زهرا را جویا شد، وی نپذیرفت. اما وقتی حضرت علی به خواستگاری آمد حضرت محمد(ص) فرمود: علی، پیش از تو کسانی به خواستگاری او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت. بگذار ببینم وی چه می‌گوید. 
    سپس به خانه رفت و به دخترش گفت: علی تو را از من خواستگاری کرده است. تو پیوند او را با ما و پیشینه او را در اسلام می‌دانی و از فضیلت او آگاهی. زهرا(س) بی‌آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند. پیغمبر چون آثار خشنودی را دید گفت: الله اکبر، خاموشی او علامت رضاست.(55) 

    به این ترتیب رضایت زن برای ازدواج و ابراز آن از مسلمات سیره نبوی است. هرچند اظهار و اعلام رضایت با سکوت نیز پذیرفته است. لحاظ رضایت زن هم برای اعراب جاهلی (که زنان را به ارث می‌بردند و گاهی نیز می‌ربودند)، کار ساده‌ای نبود، همچنان که اکنون در برخی جوامع اسلامی (که اسیر سنت‌های قبیله‌ای هستند) به رضایت دختر چندان اهمیت نمی‌دهند. متأسفانه برخی افراد ناآگاه و مغرض این رسوم غلط مسلمانان را به اسلام و پیغمبر روشن‌اندیش منتسب می‌نمایند! 

    ب) داشتن حق مالکیت

    زن از دید اسلام دارای استقلال مالی است. در صورتی که پیش از قرن بیستم در حقوق اروپا زن در برابر شوهر استقلال مالی نداشت. مهر و نفقه از آثار نکاح است و اساساً عقد نکاح یک عقد معوض نیست تا مبادله و معاوضه‌ای در کار باشد. 
    به این معنا که اسلام در تنظیم روابط زن و شوهر در نهاد خانواده در برابر تکالیفی که برعهده زن نهاد، حقوقی نیز برای وی قائل شد. به این معنا که بار اقتصادی خانواده و تأمین هزینه‌های خانواده را برعهده شوهر گذاشت. 
    منبع: باشگاه اندیشه 

    پی‌نوشت‌ها: 
    48- نظام حقوق زن در اسلام، ص313/ 314. 
    49- الفروع من الکافی، ج6، ص54. 
    50- نظام حقوق زن در اسلام، ص87 و 88. 
    51- سنن ابن ماجه، 1/603، ش 1875. 
    52- جواهر الکلام، محمدحسن نجفی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1981، 29/177. 
    53- الاصابه فی تمییز الصحابه، احمد بن علی بن حجر بن العسقلانی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415، 1995، 108. 
    54- المستدرک، 2/167.
    مرجع : باشگاه اندیشه

    دلایل شرط اذن پدر در ازدواج دختر

    «دختر نگران و هراسان نزد رسول اکرم(ص) آمد و گفت: یا رسول ا... از دست این پدر... پیامبر(ص) فرمود: مگر پدرت با تو چه رفتاری داشته است؟ دخترک گفت: برادرزاده ای دارد و بدون آن که قبلا نظر مرا بخواهد، مرا به عقد او درآورده است. پیامبر(ص) فرمود: حالا که چنین کرده است، تو هم مخالفت نکن و زن پسرعمویت باش.

    به پیامبر(ص) عرض کرد: یا رسول ا... من پسرعمویم را دوست ندارم چگونه همسر کسی بشوم که دوستش ندارم؟

    پیامبر فرمود: اگر او را دوست نداری هرکس را دوست داری به شوهری انتخاب کن. دختر گفت: اتفاقا او را خیلی دوست دارم و جز او کسی دیگر را دوست ندارم و زن کسی غیر از او نخواهم شد اما چون پدرم بدون آن که نظر مرا بخواهد این کار را کرده است، عمدا آمدم با شما سوال و جواب کنم تا از شما این جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام کنم از این پس پدران حق ندارند سر خود هر تصمیمی که می خواهند بگیرند و دختران را به هرکس که دل خودشان می خواهد، شوهر دهند.»

    این ترجمه روان و ساده روایتی بود که شهید مطهری در کتاب نظام حقوق زن در اسلام آن را نقل کرده و صاحب جواهر نیز در «جواهرالکلام» آن را از اهل سنت روایت کرده است. (جواهر ج29ص177)

    با وجود این که از نظر اسلام دختر بالغ و رشید همانند پسر بالغ و رشید در مسائل مالی و اقتصادی استقلال دارد و فقهای شیعه براین امر تصریح کرده اند، اما درمسئله ازدواج و انتخاب همسر از گذشته این بحث مطرح بوده است که آیا در ازدواج دوشیزه بالغ و رشید، اذن پدر یا جد پدری شرط است یا نه؛ به بیان دیگر آیا دختر دوشیزه ای که برای اول بار می خواهد ازدواج کند، می تواند بدون اجازه پدر یا جد پدری ازدواج کند یا این که درستی عقد ازدواج او منوط به اجازه یکی از آن دو است؟

    البته فرض مسئله در جایی است که پدر یا جد پدری زنده باشند و دسترسی به آنان نیز ممکن باشد و بدون دلیل مانع ازدواج دختر خود با هم کفو نشوید.

    اما در صورتی که یکی از این شرایط مفقود باشد، شکی نیست که رضایت و اذن خود دختر در امر ازدواج کفایت می کند و از نظر فقه اسلام نیازی به کسب اجازه از مادر یا برادر بزرگ تر و یا دیگر اقوام و خویشان نیست. از طرف دیگر در هیچ حالتی پدر یا جد پدری نمی تواند بدون رضایت دختر او را شوهر دهد و حتی فقهایی که اذن پدر را لازم می دانند، رضایت دختر را نیز ضروری می شمارند.

    لزوم کسب اجازه در عقد ازدواج دختر بالغ و رشید در فقه شیعه مورد اختلاف بوده و روایاتی نیز درباره هر دو نظر وارد شده است. این بحث در کتاب های فقهی تحت عنوان «اولیای عقد» مطرح می شود و در ذیل آن فروعات و فرضیات مختلف مسئله مورد بررسی قرار می گیرد.

    صاحب جوهر در جلد 29 جواهرالکلام صفحه 174 می نویسد: «فهل تثبت ولایتهما علی البکر الرشیده؟ فیه روایات اظهرها سقوط الولایة عنها و ثبوت الولایة لنفسها» آیا ولایت پدر و جد پدری بر دوشیزه رشیده ثابت است یا نه؟ در این باره روایات مختلف است. ظاهرتر آن است که ولایت آن دو بر دختر ساقط است و او بر امر ازدواج اختیار و استقلال تام دارد.

    با این حال بسیاری از فقهای معاصر و امروز اجازه پدر یا جد پدری را در ازدواج دختر بالغ و رشید شرط دانسته اند و برخی به آن فتوا داده و برخی احتیاط واجب گفته اند.

    امام خمینی(ره) در تحریرالوسیله می فرماید: احتیاط در استیذان از هر دو است. آیت ا... خویی(ره) هم اجازه را احتیاط واجب دانسته است.

    آیت ا... سیستانی نیز گفته است: رشیده باکره که متصدی امور زندگانی خود نباشد، باید از پدر یا جد پدری اجازه بگیرد بلکه بنابر احتیاط واجب اگر خود متصدی زندگانی خویش باشد نیز باید اجازه بگیرد.

    آیت ا... مکارم شیرازی هم پیشتر نوشته است: احتیاط آن است که با اجازه پدر یا جد پدری ازدواج کند. فقهای دیگر نیز بر کسب اجازه از پدر یا جد پدری به صورت احتیاط واجب یا فتوا نظر داده اند.

    فلسفه اذن پدر

    برخی از گذشته به این فتوا ایراد گرفته و از آن چنین استنباط کرده اند که ولایت پدر بر دختر بالغ و رشید و لزوم کسب اجازه در ازدواج از او، به معنای ناقص دانستن و قاصر شمردن زن است.

    شهید مطهری در کتاب نظام حقوق زن در اسلام به این نکته پرداخته و نوشته است: فلسفه این که دوشیزگان لازم است -یا حداقل خوب است- بدون موافقت پدران با مردی ازدواج نکنند، ناشی از این نیست که دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعی کمتر از مرد به حساب آمده است، اگر به این خاطر بود چه فرقی است میان بیوه و دوشیزه ای که بیوه 16 ساله نیاز به موافقت پدر ندارد اما دوشیزه 18 ساله نیاز به موافقت دارد؟ به علاوه اگر دختر از نظر اسلام در اداره کار خودش قاصر است، چرا اسلام به دختر بالغ و رشید استقلال اقتصادی داده و معاملات چندصدمیلیونی او را صحیح و بی نیاز از موافقت پدر یا برادر یا شوهر دانسته است.

    استاد مطهری در ادامه دلیل این امر را به روان شناسی زن و مرد مربوط دانسته است.

    به نظر ایشان حس شکارچی گری مرد از یک طرف و خوش باوری زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر اذن پدر را به منزله احتیاط و مراقبتی قرار داده است که قانون برای حفظ دختر ازدواج نکرده در نظر گرفته است و چنین احتیاط و مراقبتی با اصل آزادی انسان ها منافات ندارد.

    علامه فضل ا... هم در کتاب «اسلام، زن و جستاری تازه» در این باره می نویسد: اگر برخی از فقیهان اذن پدر را در ازدواج دختر باکره لازم می دانند، این اذن از باب ولایت نیست بلکه یک مسئله تعبدی می باشد که برخاسته از مصلحت خود دختر است تا مبادا به سبب ناپختگی در شرایط سخت و ناگوار گرفتار آید. (ص66)

    برپایه برخی روایات و نیز کلمات فقها باید گفت، ازدواج امری است که حیثیت خانوادگی و اجتماعی پدر و مادر و خویشان نزدیک هم در گرو آن است و یک حق شخصی صرف به حساب نمی آید؛ از این رو طبیعی است که خانواده در انتخاب همسر به ویژه برای دختران حساسیت داشته باشند و ملاحظات خانوادگی را در نظر گیرند. علاوه بر این آن چه اسلام گفته است، ملاحظات حقوقی و قانونی است ولی ملاحظات اخلاقی مانند احترام به پدر و مادر و حتی اقوام نزدیک در امر ازدواج سنت پسندیده ای است که موجب استحکام ودوام خانواده می شود و نوعی صله رحم و همبستگی خویشاوندی به شمار می آید.

    قانون مدنی چه می گوید

    قانون مدنی نظر فقهایی را که اذن پدر را شرط می دانند، اخذ کرده است. در ماده 1043 قانون مدنی آمده است: «نکاح دختر باکره اگرچه به سن بلوغ رسیده باشد، موقوف به اجازه پدر یا جد پدری اوست و هرگاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند، اجازه او ساقط و در این صورت دختر می تواند با معرفی کامل مردی که می خواهد با او ازدواج نماید و شرایط نکاح و مهری که بین آن ها قرار داده شده است، پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنی خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام نماید.»

    منبع: روزنامه - خراسان

    چرا دختر باکره در ازدواج خود نیاز به اجازه پدر و یا جد پدری دارد ؟

    پاسخ : به تصور برخی ، قوانین جمهوری اسلامی ایران به پدر اجازه می دهد تا بدون در نظر گرفتن علایق و تمایلات دختر خود ، هر گونه که خود تشخیص می دهد در مورد ازدواج و زندگی آینده او تصمیم گیری نماید و مطابق قانون ، دختر در این زمینه دارای هیچ حقی نمی باشد .

    برخی دیگر این گونه بیان نموده اند که این قانون صرفا از باب احترام به پدر است و لذا این سووال را مطرح می نماید که چگونه است که پسران ملزم به رعایت چنین احترامی نسبت به پدر خویش نشده اند و یا اینکه چرا احترام به مادر در این مسئله رعایت نشده است .

    در جواب سوالات فوق ، ذکر نکات ذیل ضروری است ؛

    1-       رضایت دختر از شروط لازم برای ازدواج بوده و بدون آن عقد صحیح نمی باشد .

    در ماده 1070 قانون مدنی ، صریحا به این مطلب اشاره گردیده است " رضای زوجین شرط نفوذ عقد است " به این ترتیب اگر دختری وادار به ازدواج گردد ، در صورتی که هیچ رضایتی به آن نداشته باشد ، چنین عقدی به لحاظ شرعی و قانونی باطل است و اگر دختر بدون رضایت به عقد ازدواج پسری درآید ، این دو زن و شوهر محسوب نمی شوند مگر آنکه دختر بعد از عقد ، به این ازدواج راضی شود که در این صورت عقد نافذ گردیده و نیاز به خواندن عقد جدید نمی باشد .

    2-       مخالفت پدر با ازدواج دختر می بایست دلیل موجه داشته باشد .

    مطابق ماده 1043 قانون مدنی " هر گاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند ، اجازه او ساقط و در این صورت دختر با معرفی کامل مردی که می خواهد با او ازدواج نماید و شرایط نکاح که بین آنها قرار داده شده ، پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنی خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام نماید " .

    بنابراین پدر و یا جد پدری نمی توانند به بهانه های واهی و غیر موجه از ازدواج دختر ممانعت نمایند و در صورت بروز چنین حالتی ، دختر با مراجعه به دادگاه می تواند برای ازدواج بدون اذن پدر و جد پدری و با اجازه از دادگاه اقدام نماید .

    بنابراین پدر و یا جد پدری نمی تواند به بهانه های واهی و غیر موجه از ازدواج دختر ممانعت نمایند و در صورت بروز چنین حالتی ، دختر با مراجعه به دادگاه می تواند برای ازدواج بدون اذن پدر و جد پدری و با اجازه از دادگاه اقدام نماید .

    به این ترتیب شرط اذن پدر در ازدواج دختر ، منافع و مصالح دختر نبوده و بلکه از باب فوایدی که داشته ، مد نظر قانون و شرع قرار گرفته است .

    در توضیح این مطلب باید گفت : پدر و مادر دلسوزترین افراد نسبت به فرزندان هستند و پدر فرد دلسوزی است که هم جنس فردی است که خواهان ازدواج با دختر می باشد . 

    بنابراین از طرفی پدران عموما به دلیل علاقه شدید به فرزند مصالح دخترانشان را مدنظر قرار می دهند و از سویی دیگر چون مرد هستند مردان را بهتر می شناسند لذا در ازدواج دختر باکره ای که تجربه زندگی مشترک با یک مرد را نداشته است مشورت و خرد پدری دلسوز ، ضمیمه احساسات دختر می گردد .

    با توجه به آن تفاوت های میان پسران و دختران و آنچه که عموما در جامعه شاهد آن می باشیم دختران در برخورد با جنس مخالف ، با بار احساسی و عاطفی قوی تری برخورد نموده و با عشق و علاقه و حتی در مواردی ، عجولانه  وارد زندگی مشترک گردند در حالی که پسران ضمن توجه به احساسات ، با سنجش عقلایی ، اولویت را به منافع خویش داده و علاقه به زندگی مشترک ، آنها را از حساب و کتاب باز نمی دارد .

    طبیعی است که با چنین وضعیتی و با توجه به آسیب پذیری بیشتری که یک دختر در صورت عدم موفقیت در ازدواج برایش حاصل می گردد ، قانون سعی نموده است دختر را در امر ازدواج و تصمیم گیری یاری نماید .

    بنابراین اذن پدر در ازدواج دختر صرفا از باب احترام به پدر نمی باشد چرا که مطابق شرع ، احترام پدر و مادر در کنار یکدیگر واجب گردیده و جلب رضایت ایشان مستحب و ارزشمند است و این مسئله را پسران نیز می بایست رعایت نمایند .

    پس می توان گفت رضایت و اجازه پدر نوعی حمایت از دختر در تصمیم گیری برای زندگی آینده اش می باشد و دایر مدار مصالح دختر بوده و با مراعات شرایطی است که در نکات فوق به آنها اشاره گردید .

    با این وجود ، لزوم اذن پدر در ازدواج دختر باکره ای که به سن رشد رسیده است ، در میان فقها مورد اختلاف است و برخی فقها ، ازدواج دختر رشیده را منوط به اذن و اجازه پدر و یا جد پدری وی نمی دانند ، لذا در صورت مصلحت و نیاز جامعه امکان تغییر این قانون بر اساس مبانی فقهی وجود دارد .

     هر چند که هم اکنون چنین نیازی احساس نمی شود و آمار بالای طلاق در ازدواج های خیابانی یا عشق های آتشین آغازین ضرورت تداوم این قانون را مشخص می سازد توجه به این نکته نیز جالب است که در قوانین برخی از کشور های غیر اسلامی نیز به ویژه در مواردی که سن زوجین بالا نیست رضایت والدین اخذ می شود .
    منبع:
    http://www.aifci.com/article-print-814.html

    چرا در ازدواج دختر، اذن پدر شرط است ولی نظر مادر شرط نیست؟ و چرا در ازدواج پسر اذن پدر جایز نیست؟ 

    طرح سوال :   
    بدیهی است که خانواده، هسته اصلی جوامع بزرگ بشری است، و معلوم است اولین قدمی که آدمی از حالت انفرادی به حالت اشتراک و اجتماعی بر می‏دارد، "زناشویی" یا انعقاد قرار زندگی مشترک با همسری است. و شبهه‏ ای نیست که اگر این پایه و هسته مرکزی اجتماع، بر شالوده و قوانین و سنت‏های درستی برقرار و استوار باشد، تأثیری مستقیم در بهبود وضع خانواده و در نتیجه اجتماع دارد، و اگر نباشد، جامعه و خانواده گرفتار انواع مختلف انحرافات و کجی‏ها و سقوطها خواهند گردید. 
    اسلام، نه تنها شخصیت زن را در مورد مالکیت محقق نموده، بلکه در همه جا - به ویژه در حساس‏ترین و مهم‏ترین مسائل مربوط به زندگی او نیز که امر زناشویی باشد - استقلال نظر و آزادی اراده و شخصیت زن را تثبیت فرمود و رضایت او را یکی از دو رکن اساسی ازدواج قرار داد، تا هر کسی را میل و رغبت دارد و احساس رضایت در زندگی با او می‏کند، به اراده خود - نه با اکراه و اجبار - عقد زناشویی با او منعقد سازد. و به عبارت دیگر: ازدواج، قرارداد دوطرفه‏ای است که یک طرفش زن و طرف دیگر، مرد است، و در این قرارداد، رضایت و امضای هر دو طرف، رکن اساسی کار است. 
    اما این‏که با بیان فوق چگونه می‏توان بین ولایت پدر در ازدواج دختر و آزادی او جمع کرد؛ به این صورت است که: این مسأله مورد اتفاق تمام فقهای اسلامی است که: پدر و جدّ پدری و نوّاب و قائم‏مقام آن‏ها در مورد امر زناشویی و معاملات و سایر امور مشابه بر فرزندان نابالغ خود، اعم از دختر و پسر و آنهایی که فاقد رشد عقلی هستند، ولایت دارند. یعنی بدون اذن و اجازه یا امضاء "ولی" معاملات و عقدهای آنها خالی از اعتبار و محکوم به بطلان است. 
    فلسفه تشریع ولایت پدر بر فرزند 
    فلسفه تشریع "ولایت" نیز بر همه واضح است که به خاطر "تأمین منافع" نامبردگان است. ولی بحث در این است که: آیا این "ولایت" پس از بلوغ فرزندان، یا رفع جنون و سفاهت هنوز ادامه دارد؟ 
    گروهی از فقهای ما معتقدند: شعاع و نفوذ "ولایت" پدر تا هنگامی است که فرزندان در حال قبل از بلوغ یا در حال سفاهت و جنون باشند، و همین که این موانع برطرف گردید، "ولایت" نیز منتفی می‏شود و فرزندان اعم از دختر و پسر، پس از رفع موانع خود مسؤل مقدرات زندگی خود بوده در کلیه امور از معاملات و زناشویی و غیر آن، استقلال نظر دارند و نیازی به اجازه و تنفیذ "ولی" نمی‏باشد. گرچه برخی احتیاط را در اجازه می‏دانند.[1] 
    ولی برخی دیگر از فقها[2] عقیده دارند: با توجه به "احادیث خاصه"[3] و "جمیع بین روایات"[4] دانسته می‏شود که جلب رضایت و موافقت پدر نیز در ازدواج دختر "باکره"، او هر چند به سن بلوغ رسیده و "رشد عقلی" نیز داشته باشد، ضروری و واجب است. و برخی در همین فرض حکم به احتیاط اجازه پدر داده ‏اند[5] همانگونه که قبلاً اشاره شد. 
    یعنی همان طوری که رضایت و موافقت دختر شرط است، رضایت و اجازه پدر نیز شرط است. بنابراین، در این مورد خاص هنوز اثر و شعاع "ولایت" منقطع نشده است. البته لزوم تحصیل رضایت پدر نیز به عقیده این دسته از فقهاء تنها در مورد ازدواج اول دختر (باکره) است نه در ازدواج‏های بعدی او. و بعضی‏ها[6] هم بر این عقیده ‏اند که اگر برای دختر، همسر "کفو" و هم‏شأن وی به خواستگاری آید و از شرایط حسن خلق و ایمان برخوردار باشد و پدر بدون وجه شرعی مخالفت کند و برای دختر خوف حاصل شود که اگر در مورد مذکور ازدواج صورت نپذیرد، کفوی برایش پیدا نشود، در این صورت اذن پدر شرط نیست. 

    حکمت تشریع اذن پدر نسبت به ازدواج دختر 
    اما حکمت تشریع این حکم: به نظر می‏رسد یکی از حکمت‏های شرط اذن پدر نسبت به ازدواج دختر باکره، مسأله غلبه احساسات و حدّت و تندی در دختر است. این مسأله در آغاز عمر، به خصوص در دریای متلاطم افکار سراسر رؤیای یک دختر کم‏تجربه و شوهرندیده (که همواره در کام خود تخیلات شاعرانه دارد و چه بسا تلخی‏ها را شیرین و انحرافات را راست و درست می‏بیند) نیازمند به یک لنگر یا چشم زشت و زیبا دیده و مجرّب است که در عین حال دلسوز و مهربان بوده، این احساسات را نیز با نظر مهر - اما عاقلانه - بنگرد. لذا حکمت ایجاب می‏کند موافقت و رضایت پدر و دختر در ازدواج اول دختر که تجربه‏ای نیندوخته است با هم بوده، از هم جدا نباشند.[7] 
    علاوه بر آن چه ذکر شد، این نکته نیز درخور توجه است که: زن نوعاً در 9 سالگی صلاحیت ازدواج را دارد، در صورتی که برای مرد، این استعداد نوعاً از پانزده سالگی است.[8] و پُرواضح است که انسان، به ویژه دختر در سنین پایین‏تر نیازمند صلاح‏دید و مشورت بزرگترها و به ویژه پدر هستند. 
    چرا نظر مادر در ازدواج دختر شرط نیست؟ 
    اما این‏که چرا نظر مادر شرط نیست، به این علت که مادر نیز خود از صنف زنان است و احساسات و عواطف در آنها بر تعقل و اندیشه غالب است، به علاوه در روایاتی که اذن را شرط دانسته، تنها از پدر نام برده است و از مادر نامی نبرده است. 
    هـ) چرا در ازدواج پسر اذن پدر شرط نیست؟ 
    اولاً: پسرها در سنینی نیاز به ازدواج دارند که معمولاً به حد رشد و کمال فکری رسیده باشند (پانزده سالگی به بعد) به خلاف شروع سن ازدواج در دخترها (9 سالگی)، 
    ثانیاً: وقتی ما پذیرفتیم که خداوند عادل و حکیم بوده و تمام احکام و مقررات اسلام را بر اساس مصالح در جهت رسیدن به کمال معنوی بندگان خود مقرر فرموده است در این صورت جای هیچ گونه سؤالی در مورد حکمی از احکام الهی باقی نمی‏ماند. و لازم هم نیست حکمت و فلسفه احکام را انسان بداند. به قول شاعر: 
    بنده ‏ایم و پیشه ما بندگی است بندگان را با سببها کار نیست 
    همچو آن روحانیان کز امر ربّ سجده کردند و نگفتند از سبب[9] 
    منابع برای مطالعه بیشتر: 
    1- رساله نوین، ج 3، مسائل خانواده، فتاوای امام خمینی‏رحمه الله. 
    2- نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا. 
    3- اسلام و اجتماع، علامه طباطبایی، انتشارات پیام اسلام. 
    -------------------------------------------------------------------------------- 
    [1] . از جمله ایشان، حضرت آیت‏اللَّه گلپایگانی می‏فرماید: "بنابر احتیاط باید...." و حضرت آیت‏اللَّه بهجت می‏فرماید: "بنابر احتیاط تکلیفاً...". توضیح المسائل مراجع، دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، ج 2، ص 387. 
    [2] . از جمله ایشان حضرت امام خمینی است که به حکم ایشان اشاره می‏شود. 
    [3] . امام صادق‏علیه السلام فرمود: "لا تزوج ذوات الآباء من الابکار الاّ باذن آبائهنّ" "دخترانی که پدر بر سر دارند و باکره هستند باید با رضایت پدر و موافقت او به همسری مردی درآیند". کافی، کلینی، ج 5، ص 393، حدیث 1. 
    [4] . در برخی احادیث دیگر تنها رضایت دختر را شرط دانسته و جلب موافقت پدر را ضروری ندانسته، در "تهذیب" از امام صادق‏علیه السلام نقل شده که فرمود: "لا بأس بتزویج البکر اذا رضیت من غیر اذن ابیها". تهذیب، شیخ طوسی، ج 7، ص 254، روایت 20. و در برخی دیگر از روایات، تنها رضایت پدر را شرط صحت عقد می‏داند. در "کافی" از اما صادق‏علیه السلام نقل شده است که: "لیس لها مع ابیها امر اذا نکحها جاز نکاحه". کافی، کلینی، ج 5، ص 393. از جمع بین این دو دسته اخبار، رضایت پدر و دختر هر دو را لازم می‏دانند. 
    [5] . توضیح المسائل، حضرت آیت‏اللَّه گلپایگانی، مسأله 2385. 
    [6] . ر.ک: تحریرالوسیله، ج 2، فصل اولیاء العقد، مسأله 2. 
    [7] . نوری، یحیی، حقوق زن در اسلام و جهان، مؤسسه مطبوعاتی فراهانی، 1347، ص 117-123، اقتباس. 
    [8] . ر.ک: اسلام و اجتماع، علامه طباطبایی، ص 51 به بعد. 
    [9] . مثنوی طاقدیس، ملا احمد نراقی، ص 36. 
    منبع:
    http://noorportal.net/qbank/view-1597.aspx

    نظرات دیگران ( ) ازدواج، رضایت دختر، رضایت پدر

  • علت شهادت حضرت علی(علیه السلام)
    نویسنده: جوانان ایران زمین چهارشنبه 89/6/10 ساعت 2:27 عصر


    پس از جریان جنگ صفّین و تحمیل ابوموسى اشعرى براى حکمیّت؛ و بعد از به وقوع پیوستن جنگ نهروان با خوارج، سه نفر از بزرگان خوارج که حضرت على(علیه‎السلام) را تکفیر کرده بودند تصمیم گرفتند تا به عنوان خونخواهى، سه نفر از والیان و سران حکومتى را ترور نمایند.
    یکى عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود که ترور امیرالمؤمنین، امام على(علیه‎السلام) را در کوفه؛ و دیگرى بَرک بن عبدالله که او ترور معاویه را در شام؛ و سومین نفر عمر بن بکر، که ترور عمرو بن عاص را در مدینه به عهده گرفت .
    و بعد از آن که هر سه منافق، هم قسم شدند که یا کشته شوند یا هدف شوم خود را به اجراء درآورند، هر کدام به سوى هدف مورد نظر خود رهسپار شدند.
    و عبدالرّحمن پس از آن وارد کوفه شد، روزى در یکى از کوچه‎هاى کوفه، زنى را به نام قُطّام که پدرش در جنگ نهروان کشته شده بود ملاقات کرد.
    و چون قطّام، زنى بسیار زیباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نیز از قبل مذاکراتى با او براى خواستگارى کرده بود، پس شیفته جمال او گردید و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پیشنهاد ازدواج به قطّام داد.
    قطّام در پاسخ گفت: در صورتى با پیشنهاد تو موافقت مى‎کنم که سه هزار درهم و یک غلام مهریه‎ام قرار دهى، مشروط بر آن که علىّ ابن ابى طالب را نیز به قتل برسانى .
    عبدالرّحمن براى امتحان قطّام گفت: دو شرط اوّل را مى‎پذیرم؛ لیکن مرا از قتل علىّ معاف دار.
    قطّام گفت: خیر، چون شرط سوّم از همه مهمتر است؛ و اگر مى‎خواهى به کام و عشق خود برسى، بایستى حتما انجام پذیرد.
    عبدالرّحمن وقتى چنین شنید، گفت: من به کوفه نیامده‎ام، مگر به همین منظور. (1)
    پس از آن، قطّام هر ساعت خود را به شکلى آرایش و زینت مى‎کرد و در مقابل عبدالرّحمن به طنّازى و عشوه‎گرى مى‎پرداخت تا آن که او را بیش از پیش دلباخته خود نماید.
    و چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعله‎ور گشته و فزونى یافت؛ و نیز زمان موعود با هم‎پیمانانش فرا رسید، آن ملعون شمشیرى مسموم همراه خود برداشت؛ و سحرگاه به مسجد کوفه وارد گشت .
    و هنگامى که نماز صبح به امامت حضرت على(علیه‎السلام) شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ایستاد؛ و هنگامى که سر از سجده برمى‎داشت ناگهان عبدالرّحمن فریادى کشید و با شمشیر بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گریخت.
    در همین لحظه امام اظهار داشت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»؛ قسم به پروردگار کعبه، رستگار و سعادتمند شدم.(2)

    بعد از آن، حضرت را با فرق شکافته و بدن خونین به منزل آوردند؛ و پزشکان بسیارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، یکى از آنان پزشکى بود به نام اثیر بن عمرو سکونى، که بر بالین حضرت وارد شد؛ و شروع به مداوا گردید.
    اطرافیان و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم به پزشک دوخته که چه مى‎گوید؛ و نتیجه چه خواهد شد.
    پس از آن که پزشک نگاهى به جراحت آن حضرت کرد، گفت: گوسفندى را ذبح نمایید و سفیدى جگر ریه آن را تا سرد نشده، سریع بیاورید.
    وقتى آن را آوردند، پزشک رگ میان سفیدى را بیرون آورد و میان شکاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظه‎اى درنگ نمود، در حالتى که تمامى افراد در انتظار نتیجه، لحظه شمارى مى‎کردند.
    سپس شکاف سر را باز کرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى به آن، خطاب به حضرت کرد و عرضه داشت: اى امیرالمؤمنین! اگر وصیّتى دارى بفرما، چون متاسفانه زخم شمشیر و زهر آن به مغز سر اصابت و سرایت کرده؛ و راهى براى معالجه آن نیست.(3)
    لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه‎السلام) فرمود: پسرم! اگر من خوب شدم، خودم آنچه را که صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مى‎دهم .
    و چنانچه خوب نشدم و از دنیا رفتم، سعى کنید به او سخت نگیرید و در قصاص تجاوز نکنید، چون او یک ضربت شمشیر زده است شما هم حق ندارید بیش از یک ضربت به او بزنید. (4)
     
    پی‎نوشت‎ها:
    1- داستان بسیار مفصّل است ، مشروح آن را از کتب مربوطه بهره مند شوید.
    2- اعیان الشّیعة، ج 1، ص 531.
    3- حضرت چند نوع وصیّت نمود که هر یک در جهت‎هاى مختلف بسیار مهم مى‎باشد، علاقه‎مندان مى‎توانند به کُتب مربوطه مراجعه نمایند.
    4- اعیان الشّیعة، ج 1، ص 532.
     

    مثلث توطئه


    جنگ نهروان پایان یافت و على علیه السلام به کوفه مراجعت فرمود، ولى عده‏اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمه مخالفت ‏سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند.
    على علیه السلام براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت کرد و از مخالفت ‏با حکومت‏ برحذر داشت، ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر را تار و مار کرد و در نتیجه برخى از آنان کشته و زخمى شدند و عده‏اى هم پا به فرار گذاشتند. یکى از فراریان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبیله مراد بود که به مکه گریخت.

    فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى "عبدالرحمان بن ملجم مرادى" و "برک بن عبد الله" و "عمرو بن بکر تمیمى"(1) در یکى از شب‌ها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی‌ها و جنگ‌هاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى و برادر کشى، على علیه السلام و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه‏اى انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر گردد.

    ابن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد و عمرو بن بکر عهده‏دار کشتن عمروعاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت. (2) نقشه این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد و براى این که هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک براى انجام ماموریت‏ خود به سوى شهر مورد نظر خود حرکت کرد. عمروبن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهى کوفه شد. (3)

    برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالى که معاویه سر به سجده داشت ‏با شمشیر به او حمله کرد ولى، در اثر اضطراب روحى و دستپاچگى، شمشیر او به خطا رفت و به جاى سر، بر ران معاویه فرود آمد و معاویه زخم شدیدى برداشت. او را فورا به خانه‏اش منتقل کردند و بسترى شد. وقتى ضارب را در پیش او حاضر کردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این کار جرات کردى؟ گفت: امیر مرا معاف دارد تا مژده‏اى به او بدهم. معاویه گفت: مژده تو چیست؟ برک گفت: على را امشب یکى از همدست‌هاى من کشته است و اگر باور ندارى مرا توقیف کن تا خبر آن به تو برسد، و اگر کشته نشده باشد من تعهد مى کنم که بروم و او را بکشم و باز نزد تو آیم. معاویه او را تا رسیدن خبر قتل على علیه السلام نگه داشت و چون خبر مسلم شد او را رها کرد و بنابر نقل دیگر، همان وقت او را به قتل رساند. (4)
    طبیبان چون زخم معاویه را معاینه کردند گفتند: اگر امیر اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه کرد وگرنه محل زخم باید با آتش داغ شود. معاویه از داغ کردن با آتش ترسید و به قطع نسل راضى شد و گفت: یزید و عبدالله براى من کافى هستند. (5)

    عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص را تب شدیدى عارض شده بود که از التهاب و کسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجة بن حنیفه(حذافه) (6) را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بکر او را به جاى عمروعاص کشت و چون جریان را دانست گفت: «اردت عمرا و اراد الله خارجة‏.» (7) یعنى: من کشتن عمرو را خواستم و خدا کشتن خارجه را.
    اما عبد الرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به کوفه آمد. گویند چون على علیه السلام از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اکنون هنگام آن است.
    ابن ملجم در خانه اشعث ‏بن قیس فرود آمد و یک ماه در خانه او ماند و هر روز، با تیز کردن شمشیر، خود را آماده مى‌کرد.(8) در آنجا با دخترى به نام قطام، که او نیز از خوارج بود، مواجه شد و عاشق او گردید. طبق نقل مسعودى، قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد و رسما از وى خواستگارى نمود. (9)
    قطام گفت: من با کمال میل تو را به همسرى خود مى پذیرم مشروط بر این که مهریه مرا مطابق میل من قرار دهى. عبدالرحمان گفت: بگو بدانم مقصودت چیست؟
    قطام که عاشق را تسلیم دید، مهر را سنگین کرد و گفت: سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب. ابن ملجم: تصور نمى کنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد کنى!

    قطام: تو سعى کن او را غافلگیر کنى. در آن صورت، اگر او را بکشى هر دو انتقام خود را گرفته‏ایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه کشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره کرده است از نعمت‌هاى این جهان بهتر و پایدارتر است.
    ابن ملجم: بدان که من جز براى این کار به کوفه نیامده‏ام. (10)
    شاعر در باره مهریه قطام گفته است:
    فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة ثلاثة آلاف و عبد و قینة فلا مهر اعلى من علی و ان علا کمهر قطام من فصیح واعجم و قتل علی بالحسام المصمم ولا قتل الا دون قتل ابن ملجم. (11)
    من ندیدم مهرى را که صاحب کرمى، اعم از عرب و عجم، آن را عهده دار شود مثل مهر قطام و آن عبارت بود از سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب ‏علیه السلام به تیغ تیز برنده. و هیچ مهرى گرانتر از على ‏علیه‌ا‌لسلام نیست هر چند گرانمایه باشد و هیچ جنایتى بدتر از جنایت ابن ملجم نخواهد بود.
    قطام گفت: من جمعى را از قبیله خود با تو همراه مى کنم که تو را در این باره یارى دهند و همین کار را هم کرد و مرد دیگرى از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله تیم الرباب را با وى همراه ساخت.
    ابن ملجم که مصمم به قتل على علیه السلام بود با یکى از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیله اشجع بود ملاقات کرد و به او گفت: آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستى؟! پرسید: منظورت چیست؟ گفت: به من در قتل على بن ابى طالب کمک کن. شبیب گفت: مادرت به عزایت ‏بنشیند، مگر تو از خدمات و سوابق و فداکاری‌هاى على در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم اطلاع ندارى؟
    ابن ملجم گفت: واى بر تو، مگر نمى دانى که او قائل به حکمیت مردم در کلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین، به انتقام برادران دینى خود، او را خواهیم کشت. (12)

    شبیب پذیرفت و ابن ملجم شمشیرى تهیه کرد و آن را با زهرى مهلک آب داد و سپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.

    آن دو در آنجا با قطام، که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود، ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکارى کند. چون هنگام عمل فرا رسید قطام سرهاى آنان را با دستمال‌هاى حریر بست و هر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با کسانى که در مسجد مى ماندند به سر بردند و در مقابل یکى از درهاى مسجد که معروف به «باب السده‏» بود نشستند. (13)

    و اینگونه بود که حضرت علی علیه السلام به ضرب شمشیر ابن ملجم به شهادت رسید.

     

    پى‏نوشت‌ها:
    1- دینورى درالاخبارالطوال،ص‏213 نام برک بن عبد الله را نزال بن عامر ونام عمرو بن بکر را عبد الله بن مالک صیداوى نوشته است ومسعودى درمروج الذهب،ج‏2، ص‏423 برک بن عبد الله را حجاج بن عبد الله صریمى ملقب به برک وعمرو بن بکر را زادویه نوشته است.
    2- مقاتل الطالبیین، ص‏29/ الامامة والسیاسة، ج‏1، ص‏137.
    3- تاریخ طبرى ، ج‏6، ص‏83/ کامل ابن اثیر، ج‏3، ص 195/ روضة الواعظین، ج‏1، ص 161.
    4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص 114.
    5- مقاتل الطالبیین، ص 30/ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص‏113.
    6- تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص 212.
    7- همان، ج‏2، ص 312.
    8- همان، ج‏2، ص 312.
    9- مروج الذهب، ج‏2، ص‏423.
    10- الاخبارالطوال، ص‏213/ مروج الذهب، ج‏2، ص‏423.
    11- الاخبارالطوال، ص214/ کشف الغمة ، ج‏1، ص 582/ مقاتل الطالبیین، ص‏37. مسعودى درمروج الذهب،ج‏2، ص 424 دو بیت اخیررا به ابن ملجم نسبت داده است.
    12- کشف الغمة، ج‏1، ص 571.
    13- مروج الذهب، ج‏2، ص 424/ تاریخ طبرى، ج‏6، ص‏83/ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص 115/ کامل ابن اثیر، ج‏3، ص 195/ مقاتل الطالبیین، ص 32/ البدایة والنهایة، ج‏7، ص 325/الاستیعاب، ج‏2، ص 282/ روضة الواعظین، ج‏1، ص 161
     
    على از زبان على

    ـ امـام عـلـى عـلیه السلام یاران رازدار محمد صلى اللّه علیه و آله مى دانند که من حتى لحظه اى دسـت رد بـه سـیـنـه خـدا و پـیـامـبـر او نزدم در جاهایى با جان خود پیامبر را یارى رساندم که دلیران مى گریزند و گامها واپس مى رود این شجاعت و مردانگى را خداوند به من ارزانى داشت .
    ـ (هیچ گاه ) دروغ نگفته ام و (از پیامبر) دروغ به من گفته نشده است , و گمراه نشده ام و کسى هم به واسطه من گماره نگشته است .
    ـ هـرگاه از پیامبر خدا مى پرسیدم به من پاسخ مى داد و چون خاموش مى ماندم با من آغاز سخن مى کرد.
    ـ در تـفـسیر آیه “همانا تو بیم دهنده هستى و هر قومى را راهنمایى است “ ـ : بیم دهنده پیامبر خداست و راهنما من هستم .
    ـ پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله مرا براى داورى به میان مردم یمن فرستاد عرض کردم اى پیامبر خدا! مرا که جوان هستم و ازدانش قضا و داورى ناآگاه , مى فرستى ؟
    پیامبر دست به سینه من زد و گـفت : خدایا! قلب او را هدایت کن و زبانش را استوار گردان ازآن پس , من در داورى میان دو نفر هرگز دچار شک و تردید نگشتم تا اکنون که در این جا نشسته ام ؟
    ـ پـیـامـبـر خـدا صـلى اللّه علیه و آله فرمود : اى على ! اگر تو نبودى بعد از من مؤمنان شناخته نمى شدند.
    ـ پـسـر نـابـغه گفته است که من مردى بسیار بازیگوش و شوخ و بذله گویم و دست و پنجه نرم مى کنم و بازى مى کنم هیهات ! ترس از مرگ و یاد قیامت و حسابرسى (آخرت ) مرا از این کارها باز مى دارد.
    ـ در خطبه اى که روز دوم خلافتش ایراد فرمود ـ : همانا من یکى از شما هستم آنچه براى شماست براى من نیز هست و آنچه برشماست بر من نیز هست .
    ـ گـمـراه نـشـدم وکـسـى را گـمـراه نکردم آنچه به من سفارش شد از یاد نبردم من از طرف پـروردگار خود بینه اى دارم که آن را براى پیامبرش روشن ساخت و براى من تبیین نمود من در راه هستم (بیراهه نمى روم ).
    ـ بـیعت شما با من بى اندیشه نبود و کار من و شما یکسان نیست من شما را براى خدا مى خواهم و شـما مرا براى خودتان مى خواهید اى مردم ! مرا به خاطر خود یارى رسانید به خدا سوگند که داد ستمدیده را بستانم و به مهارى سخت ستمگر را بکشانم تااو را به آبشخور حق درآورم هر چند خود نخواهد.
    ـ بـه خدا سوگند که اگر شب را بر روى اشترخار تا صبح بیدار مانم و مرا در کند و زنجیرها کت بسته بکشند خوشتر دارم از اینکه در روز رستاخیز خدا و پیامبرش را به عنوان ستمکار دیدار کنم .
    بـه خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاى آنهاست به من دهند تا با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى خدا رانافرمانى کنم چنین نخواهم کرد.
    ـ هـمـانا من در میان شما همچون چراغ در تاریکى هستم که هر کس به حریم آن درآید از نور آن روشنایى گیرد.
    ـ مـى فـرمـود ـ : خـداى عـزوجل را آیه اى (نشانه اى ) بزرگتر از من نیست و براى خدا “نبا”ى “عظیم “ تر (خبرى بزرگتر) از من نه .
    ـ از آن زمان که خدا را شناختم او را انکار نکردم .
    ـ از آن زمان که حق به من نموده شد در آن تردید نکردم .
     
    از وصایاى حضرت علی(علیه‎السلام) در واپسین دم حیات مى‎توان به وصیت گهربار ذیل اشاره نمود.
    بسم الله الرحمن الرحیم 
    این آن چیزى است که على پسر ابوطالب وصیت مى‎کند: به وحدانیت و یگانگى خدا گواهى مى‎دهد و اقرار مى‎کند که محمد بنده و پیغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دین خود را بر دیگر ادیان پیروز گرداند. همانا نماز، عبادت، حیات و زندگانى من از آن خداست. شریکى براى او نیست، من به این امر شده‎ام و از تسلیم شدگان اویم .
    فرزندم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نوشته من به او رسد را به امور ذیل توصیه و سفارش مى‎کنم :
    1- تقوای الهى را هرگز از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.
    2- همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید، و بر مبناى ایمان و خداشناسى متفق و متحد باشید و از تفرقه بپرهیزید، پیغمبر فرمود: اصلاح میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو مى‎کند، فساد و اختلاف است .
    3- ارحام و خویشاوندان را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى‎کند.
    4- خدا را! خدا را!  درباره یتیمان، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
    5- خدا را! خدا را! درباره همسایگان، پیغمبر آن قدر سفارش همسایگان را فرمود که ما گمان کردیم مى‎خواهند آنها را در ارث شریک کند.
    6- خدا را! خدا را! درباره قرآن؛ مبادا دیگران در عمل کردن، بر شما پیشى گیرند.

    امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید؛ نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آنگاه هر چه نیکان شما دعا کنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.
    7- خدا را! خدا را! درباره نماز؛ نماز پایه دین شماست .
    8- خدا را! خدا را! درباره کعبه، خانه خدا، مبادا حج تعطیل شود که اگر حج متروک بماند، مهلت داده نخواهد شد و دیگران شما را طعمه خود خواهند کرد.
    9- خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا، از مال و جان خود در این راه مضایقه نکنید.
    10- خدا را! خدا را! درباره زکات؛ زکات آتش خشم الهى را خاموش مى‎کند.
    11- خدا را! خدا را! درباره ذریه پیغمبرتان، مبادا مورد ستم قرار گیرند.
    12- خدا را! خدا را! درباره صحابه و یاران پیغمبر، رسول خدا (صلى الله علیه و آله) درباره آنها سفارش کرده است .
    13- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهیدستان، آنها را در زندگى شریک خود سازید.
    14- خدا را! خدا را! درباه بردگان، که آخرین سفارش پیغمبر درباره اینها بود.
    15- در انجام کارى که رضاى خدا در آن است بکوشید و به سخن مردم (در صورتی که مخالف آن هستند) ترتیب اثر ندهید.
    16- با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید چنانکه قرآن دستور داده است .
    17- امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید؛ نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آنگاه هر چه نیکان شما دعا کنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.
    18- بر شما باد که بر روابط دوستانه ما بین خویش بیفزایید، به یکدیگر نیکى کنید، از کناره‎گیرى و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
    19- کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و به اتفاق هم انجام دهید، از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مى‎شود، بپرهیزید.

    در انجام کارى که رضاى خدا در آن است بکوشید و به سخن مردم (در صورتی که مخالف آن هستند) ترتیب اثر ندهید.
    20- از خدا بترسید که جزا و کیفر خدا شدید است .
    خداوند همه شما را در کنف حمایت خود محفوظ بدارد و به امت پیغمبر توفیق دهد که احترام شما (اهل بیت) و احترام پیغمبر خود را پاس بدارند. همه شما را به خدا مى‎سپارم . سلام و دورد حق بر همه شما ... .(1)  
    از علامه امینی پرسیدم: آخرین ذکرى که على(علیه‎السلام) بر زبان مبارک جارى فرمود چه بود؟
    مى‎فرماید: بعضى مى‎گویند پس از وصیتى که ذکر آن رفت امام علی(علیه‎السلام) لحظه‎اى بیهوش شد و چون به هوش آمد دیگر سخنى جز لا اله الا الله از حضرت شنیده نشد تا جان به جان آفرین تسلیم فرمود.

    چنانکه بعضى دیگر گفته‎اند:(2) آخرین فرمایش ایشان این آیه شریفه بود: و من یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره.(3) البته گروهى دیگر ذکر کرده‎اند(4) که حضرت ابتدا به فرشتگان خدا سلام داد سپس این آیات را زمزمه فرمود که المثل هذا للیعمل العاملون،(5) یعنى براى چنین لحظاتى باید عمل کرده و بکوشند و ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون (6) یعنى خدا با مردمى است که عمر خود را به تقوا و پرهیزکارى گذراندند و مردمى که همواره کار نیک مى‎کنند. آنگاه در واپسین دم حیات فرمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله .
     
    پی‎نوشت‎ها:
    1- مقاتل الطالبین، صص 44 – 28، ابن اثیر، ج 3، صص 197 – 194، مروج الذهب، ج 2، صص ‍ 44 –40 .
    2- انساب الاشراف، ص 499.
    3- زلزال /8 – 7 .
    4- بعثت، غدیر، عاشورا/ مهدى، محمدرضا حکیمى، ص 84 .
    5- صافات / 60 .
    6- نحل/ 129 .


    منبع: پایگاه اطلاع رسانی جوان


    نظرات دیگران ( ) شهادت مام علی علیه السلام، 21 رمضان

  • درباره امام حسن مجتبی علیه السلام
    نویسنده: جوانان ایران زمین پنج شنبه 89/6/4 ساعت 11:57 صبح

    امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ در خاندان وحی چشم به جهان گشود، زیر نظر بزرگترین معلم عالم بشریت تربیت شد، در دامان عصمت و طهارت پرورش پیدا کرد و در سایه امامت و ولایت به کمال رسید.

    خلاصه ای از زندگی پربرکت آن حضرت را در چند بخش بیان می کنیم.

     1. ولادت 

    روزی که پیوند آسمانی علی و حضرت فاطمه (علیهماالسّلام) صورت گرفت حضرت جبرئیل ـ علیه السّلام ـ سیبی از بهشت برای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ آورد و آن حضرت سیب را نصف کرد و به آنان داد. و به این ترتیب نطفه سبط اکبر از میوه بهشتی منعقد شد. پس از مدتی روزی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ به دختر گرامی شان فرمود: به زودی پسری به دنیا می آوری که جبرئیل به واسطه او به من تبریک و تهنیت می گوید. قبل از اینکه امام حسن ـ علیه السّلام ـ متولد شود ام الفضل، دختر عموی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نزد ایشان آمد و گفت: دیشب در خواب دیدم پاره ای از بدن مبارک شما در خانه من است و من از آن نگهداری می کنم. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: به زودی خداوند به دخترم پسری عنایت خواهد کرد و تو دایگی او را بر عهده خواهی گرفت. وقتی روز موعود فرا رسید، پیامبرـ صلی الله علیه و آله ـ اسماء بنت عمیس را که قابله بود با ام سّلمه احضار فرمود، نیمه شب، سه شنبه پانزدهم ماه مبارک رمضان شهر مدینه نور افشان شد.1

    مولودی پاک، ناف بریده، ختنه شده، زیبا و نورانی چشم به جهان گشود.

    صبح زود نوزاد را در پارچه زردی پیچیدند، خدمت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آوردند، آن حضرت پارچه زرد را برداشته بچه را در پارچه سفیدی پیچیدند، سپس او را در آغوش گرفتند.
    زبان مبارک در دهان او گذاشت، صورت لطیف و شفاف او را بوسید، در گوش راستش اذان و در گوش چپش، اقامه خواند و فرمود: «اللهّم إنیّ اُعیذه بک و ولده من الشیطان الرجیم» بارالها من او و فرزندانش را از شر شیطان به تو می سپارم.
    روز هفتم حضرت جبرئیل ـ علیه السّلام ـ از طرف خداوند متعال به پیامبرـ صلی الله علیه و آله ـ و خاندانش، تولد مولود مبارک را تبریک و تهنیت گفتند و پارچه ای ابریشمی از بهشت را به او هدیه نمود و فرمود: به امر الهی نام او را شبر بگذارید که در لسان عرب حسن است و رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را در پارچه بهشتی پیچیده، موهای سرش را تراشید و هم وزن آن نقره، صدقه داد و سرش را با عطری به نام خلوق معطر نمود و گوسفندی به عنوان عقیقه قربانی کرد و ران آن را به قابله و مقداری از بقیه گوشت را به همسایه ها داد.2
    روزی که پیوند آسمانی علی ـ علیه السّلام ـ و حضرت فاطمه ـ علیها السّلام ـ صورت گرفت حضرت جبرئیل ـ علیه السّلام ـ سیبی از بهشت برای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ آورد و آن حضرت سیب را نصف کرد و به آنان داد. و به این ترتیب نطفه سبط اکبر از میوة بهشتی منعقد شد
    2. کودکی

    امام حسن ـ علیه السّلام ـ بهترین دوره زندگی خود را در زیر سایه پرعطوفت جدّ بزرگوارش آغاز کرد. مادرش سیدة نساء العالمین و پدرش امیرالمؤمنین(ع) بود که مقام و منزلت آنها بر کسی پوشیده نیست. پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ توجه و محبت خاصی به نوه اش داشت. او را بر دوش خود سوار می کرد و با خود به مسجد می برد و در بالای منبر در کنار خود می نشاند، آن حضرت مدام به امام حسن ـ علیه السّلام ـ اظهار محبت می کرد و می فرمود: «اللهم إنی اُحبهُ فأحبَّ من یحبّهُ» خدایا من او را دوست دارم پس تو هم دوست داران او را دوست بدار.3
    روزی پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای اقامه نماز جماعت به مسجد آمد و امام حسن ـ علیه السّلام ـ را که کودکی خردسال بود همراه خود آورد. نماز شروع شد در اثناء نماز یکی از سجده ها خیلی طول کشید، مردم نگران شدند و فکر کردند حتماً اتفاقی افتاده است، وقتی نماز به آخر رسید، علت را از نبی اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ سئوال کردند، آن حضرت در جواب فرمود: هنگام سجده فرزندم حسن بر پشتم، سوار شده بود به همین خاطر سجده را طولانی کردم تا از پشتم پایین بیاید.
    امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ در جلساتی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ برای مردم صحبت می کرد، شرکت می نمود و هنگامی که به خانه بر می گشت کلام آن حضرت را بی کم و کاست برای مادرش بازگو می کرد.
    یکی از بزرگترین رویدادهای دوران کودکی امام حسن ـ علیه السّلام ـ ماجرای مباهله بود، آن حضرت با اینکه کودکی خردسال بود در این مبارزه تاریخی به دستور خداوند شرکت کرد، و این نشانگر عظمت روحی و مقام و منزلت والای آن حضرت در پیشگاه خداوند بود.
    پایان دوران کودکی پایان خاطرات خوش آن حضرت بود، نزدیک سن هشت سالگی، جد بزرگوارش به شدت مریض شد، حضرت فاطمه زهرا ـ علیها السّلام ـ او و برادرش امام حسین ـ علیه السّلام ـ را پیش پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ برد، رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ به آنها ابراز محبت کرد و فرمود: فرزندم حسن، هیبت و سیادت مرا به ارث خواهد برد.
    پس از رحلت جانگداز خاتم الانبیاء ـ صلی الله علیه و آله ـ ضربه روحی شدیدی به امام حسن ـ علیه السّلام ـ که در سن کودکی بود وارد شد و پس از این ضایعه بزرگ مصائب آن حضرت شروع شد. و سیل مشکلات به سوی خاندان وحی جاری شد. ماجرای سقیفه، آتش زدن درگاه منزل، شهید شدن برادرش محسن، بیعت گرفتن اجباری از پدرش و شهادت مظلومانه مادر مکرمه اش، حضرت صدیقه طاهره و دیدن صحنه های ناگوار از ظلمی که بر او و خاندانش روا داشتند، روح لطیف او را به شدت آزرده کرد.


    3. نوجوانی

    دوران نوجوانی امام حسن مجتبی در حالی آغاز شد که نه از حمایت بی دریغ پیامبر گرامی اسلام برخوردار بودند و نه از وجود پر مهر مادر.
    امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ دراین مرحله از زندگی خود شاهد مظلومیت پدر گرامی اش بود، ایشان در مناسبتهای مختلف برای مهاجرین و انصار سخنرانی می نمود و با بیان شیوا و کم نظیر از مقام ولایت و امامت دفاع می کرد، و حقانیت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ را به آنها تذکر می داد.
    دوره نوجوانی آن حضرت دوره ظهور سجایای اخلاقی و کمالات انسانی ایشان بود. آن حضرت علاوه بر اینکه در خلق و خو شبیه پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بود از لحاظ قیافه ظاهری نیز شباهت زیادی به رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ داشت،4 صورتش سفید و کمی گلگون، چشمهایش، درشت و سیاه، گونه هایش لطیف بود به مستمندان کمک زیادی می کرد و بر سر سفره آنها می نشست، در پیشگاه خداوند، بسیار خاشع بود به طوری که در وقت عبادت رنگش زرد می شد و بدنش می لرزید، با یاد مرگ، قبر و قیامت اشک از چشمانش جاری می شد، در کلامش، راستگو بود به حیوانات ترحم می کرد، بسیار حلیم و بردبار بود. شجاعت بی نظیری داشت، به سوالات مردم جواب می گفت. هرگز سخن ناصواب بر زبان جاری نمی کرد. به طور خلاصه حیات پر برکت امام حسن ـ علیه السّلام ـ نمونه زندگی یک انسان کامل است که هر دوره آن سرشار از درسهای انسان ساز می باشد.
     
    تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
    --------------------------------------------------------------------------------
    منابع:

    [1] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، اسلامیه، چاپ دوم، 1366ش.، ج43، ص338.

    [2] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، حیدریة، 1376ش.، ج3، ص189.

    [3] . ابی الحسن علی ابن عیسی بن ابی الفتح الاربلی، کشف الغمه فی معرفة الهه، ادب حوزه و کتاب فروشی اسلامی، ج2، ص88.

    [4] . شیخ مفید، الارشاد، دارالمفید، ج2، ص5.

    لقب کریم اهل بیت از کجا آمد؟

    امام حسن ـ علیه السلام ـ دارای قلبی پاک و رئوف نسبت به دردمندان و تیره بختان جامعه داشتند و با خرابه‌نشینان دردمند و اقشار مستضعف و کم‌درآمد همراه و همنشین می‌شدند و دردِ دلِ آن‌ها را با جان و دل می‌شنیدند و به آن ترتیب اثر می‌دادند، و در این حرکت انسان‌دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند نیز هیچ‌گاه هر ضعیف، ناتوان و درمانده، ناامید از درب خانه آن حضرت برنمی‌گشت، حتّی خود ایشان به سراغ فقرا می‌رفتند و آن‌ها را به منزل دعوت می‌کردند و به آن‌ها غذا و لباس می‌دادند.1

    امام حسن ـ علیه السّلام ـ تمام توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه به کار می‌گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‌بخشید، مورّخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخشش‌های بی‌سابقه و انفاق‌های بسیار بزرگ و بی‌نظیری ثبت کرده‌اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم کردند و نصف آن را برای خود و نصف دیگر را در راه خدا به فقرا بخشیدند.2

    از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن ـ علیه السّلام ـ بر جمعی از گدایان گذشت که پاره‌ای چند از نان خشک‌ها را بر روی زمین گذاشته‌اند و می‌خورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: خدا متکبّران را دوست نمی‌دارد و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت بر ایشان طعام‌هایی نیکو حاضر ساختند و به لباس‌های فاخر همه آن‌ها را مزیّن ساختند.3

    تاریخ از بخشندگی‌های امام حسن ـ علیه السّلام ـ داستان‌های فراوان به یاد دارد مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.4

    نسبت به کرامت‌های امام حسن ـ علیه السّلام ـ داستان‌های زیادی در تاریخ آورده شده است که جای ذکر همه آن‌ها نیست. امّا وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید برنمی‌گردانید؟ فرمودند: من هم به درگاه خدا سائلی هستم و می‌خواهم که خدا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم. خداوندی که عنایتش را به من ارزانی می‌دارد، می‌خواهد که من هم به مردم کمک کنم،5 لذا به خاطر این بخشندگی‌ها و کارهای نیکویی که از امام حسن ـ علیه السّلام ـ در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت و آنچه را که داشت به آن‌ها می‌بخشید باعث شده که به ایشان کریم اهل بیت گفته شود.

    پس با توجه به کرامت‌ها و بخشش‌های کم‌نظیر و گاهی بی‌نظیر آن امام بزرگوار لقب «کریم» برازنده آن حضرت است. البته باید توجه داشت که همه ائمه نور واحد هستند و همه دارای تمام فضایل و کرامات هستند. هر چند که شرایط زمان و مکان در بروز و برجسته‌تر شدن برخی از اوصاف آن‌ها دخیل بوده است.

    تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
    -------------------------------------------------------------------------------
    منابع:

    [1] . زمانی، احمد، حقایق پنهان، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1375، ص 268.

    [2] . قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374، قم، ج1، ص 417 ـ پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، نشر مؤسسه تحقیقاتی امام صادق، چاپ دوّم، 1374، ص 90.

    [3] . مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، نشر انتشارات علمیه اسلامیه، ص 241.

    [4] . شیخ عباس، قمی، منتهی الآمال، پیشین، ص 418.

    [5] . قرشی، باقر شریف، زندگانی امام حسن ـ علیه السّلام ـ ، ترجمه فخر الدین حجازی، تهران: نشر بعثت، چاپ اوّل، 1376، ص135.


    سیره عبادی امام حسن مجتبی (ع)
    حسن بن علی (ع) عابدترین و زاهدترین مردم بود. سیره عملی آن حضرت در تمام شئون زندگی می تواند الگوی عملی قرار گیرد که در این جا به خلاصه ای از زوایای مختلف آن اشاره می کنیم:

    1. پیاده به حج می رفت و گاهی نیز پا برهنه راه می رفت.1 اما در توضیح دلیل این کار می فرمود: من شرم دارم خداوند را ملاقات کنم در حالی که پیاده به خانه او نرفته باشم.2 بنابر نقلی بیست بار و در نقل دیگری بیست و پنج بار با پای پیاده به سفر حج رفت.3


    2. خوف از خدا

    امام حسن (ع) وقتی یاد مرگ می کرد می گریست، و چون یاد قبر می کرد می گریست، و چون ازقیامت و بعث و نشور یاد می کرد می گریست، و چون متذکر عبور از صراط می شد می گریست و هرگاه به یاد توقف در پیشگاه خدای تعالی در محشر می افتاد، فریادی می زد و روی زمین می افتاد ... و چون به نماز می ایستاد بند های بدنش می لرزید... و پیوسته در هر حالی که کسی آن حضرت را می دید به ذکر خدا مشغول بود.4
     
    3. یاد خدا در هر حال

    شیوه امام حسن (ع) این بود که وقتی به بستر خواب می رفت، سوره کهف را می خواند و می خوابید.5 حسن بن علی چنان بود که چون از وضو فارغ می شد رنگش تغییر می کرد و می فرمود: حق است بر کسی که می خواهد به محضر خداوند وارد شود، این که رنگ چهره اش تغییر کند.6


    4. رعایت حال و حقوق مردم:


    امام حسن(ع) از لحاظ اجتماعی به گونه ای رفتار می کرد که همسایگان و شهروندان و هیچ کس به خاطر شأن والای ایشان از دست یابی به ایشان و دست یابی به حقوق خویش محروم نشوند؛ یعنی آثار جلالت امام بر مردم تحمیل نمی شد و از جبروت آنی امام ضرری به نظم جامعه و حقوق مردم نمی رسید.
     

    تواضع و ادب اجتماعی امام


    سیوطی در کتاب تاریخ الخلفا روایت کرده که روزی امام حسن (ع) در مکانی نشسته بود و چون خواست از آن جا رود فقیری وارد شد، امام به آن مرد فقیر خوش آمد گفت و با او ملاطفت کرد و سپس به او فرمود: ای مرد تو وقتی نشستی که ما برای رفتن برخاستیم، آیا اجازه رفتن به من می دهی؟ مرد فقیر عرض کرد: آری ای پسر رسول خدا.7
    روزی گذر امام به جمعی از گدایان افتاد که چند پاره نان خشک در پیش داشتند و مشغول خوردن بودند. چون نظر آنان به حضرت افتاد، تعارفش کردند. امام حسن از اسب فرود آمده و فرمود: خدا متکبران را دوست نمی دارد. آن گاه با آنان نشست و از غذایشان تناول کرد. به برکت وجود آن بزرگوار چیزی از غذا کم نیامد. آن وقت، حضرت آنان را به مهمانی دعوت کرده و ضمن دادن غذای خوب، لباسهای فاخری نیز به آنها هدیه داد.8

    شیوه امام حسن (ع) این بود که وقتی به بستر خواب می رفت، سوره کهف را می خواند و می خوابید. حسن بن علی چنان بود که چون از وضو فارغ می شد رنگش تغییر می کرد و می فرمود: حق است بر کسی که می خواهد به محضر خداوند وارد شود، این که رنگ چهره اش تغییر کند
    مهربانی با تمام موجودات


    مردی به نام نجیح می گوید: دیدم امام حسن (ع) دارد غذا می خورد. در این حال سگی آمد و پیش روی آن حضرت ایستاد. امام مجتبی (ع) یک لقمه غذا که می خورد یک لقمه هم به سگ می داد. گفتم یابن رسول الله! اجازه می دهی این سگ را دور کنم؟ فرمود نه! زیرا دوست ندارم که جانداری به من بنگرد که غذا می خورم و من چیزی به او ندهم. بگذار باشد وقتی سیر شد خودش می رود.9
     

    حلم و بردباری امام حسن (ع)

    حلم و بردباری امام چنان بود که گاه دشمن کینه توز را که به قصد کشتن آمده بود، به دوستی مخلص و هواداری مؤمن تبدیل می کرد.10 امام حسن از نمونه های مشهور، به بردباری و نیکی در برابر بدکاران است. و الگوی حقیقی در مکارم اخلاق است. موفق بن احمد خوارزمی روایت کرده که امام حسن(ع) گوسفندی داشت که به آن علاقه داشت، روزی مشاهده کرد که پای آن گوسفند شکسته به غلامش فرمود چه کسی پای این گوسفند را شکسته؟ پاسخ داد: من! فرمود چرا؟ گفت: می خواستم شما را غمگین کنم! امام فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم کرد و تو در راه خدا آزادی!11

    مردی از شامیان گوید: روزی در مدینه شخصی را دیدم با چهره ای آرام و بسیار نیکو و لباسی در بر کرده که به طرز زیبایی آراسته و سوار بر اسب. درباره او پرسیدم. گفتند حسن بن علی بن ابیطالب است. خشمی سوزان سرتاپای وجودم را فرا گرفت و بر علی بن ابیطالب حسد بردم که چگونه او چنین پسری دارد. پیش او رفته و پرسیدم آیا تو فرزند علی هستی؟ وقتی تأیید کرد، سیل دشنام و ناسزا بود که از دهان من به سوی او سرازیر شد. پس از آن که به ناسزاگویی پایان دادم از من پرسید آیا غریب هستی؟ گفتم: آری. فرمود با من بیا اگر مسکن نداری به تو مسکن می دهم و اگر پول نداری به تو کمک می کنم و اگر نیازمندی، بی نیازت می سازم. من از او جدا شدم درحالی که در روی زمین محبوب تر از او نزد من کسی نبود.12


    کرامت های آن حضرت

    امام حسن مجتبی(ع) نیز همچون دیگر ائمه ـ علیهم السلام ـ دارای کرامت عدیده ای است که به جهت رعایت اختصار به یک مورد اشاره می گردد:
    مردی نامه ای را به دست امام حسن(ع) داد که در آن حاجت خود را نوشته بود. امام بدون این که نامه را بخواند به او فرمود: حاجتت رواست! شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را می خواندی و می دیدی حاجتش چیست و آن گاه بر طبق حجتش پاسخ می دادی؟ امام فرمود: بیم آن دارم که خدای تعالی تا به این مقدار که من نامه اش را می خوانم از خواری مقامش مرا مورد مؤاخذه قرار دهد.13


    تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
    --------------------------------------------------------------------------------
    منابع:

     [1]. رسولی محلاتی، سید هاشم، زندگانی امام حسن، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، 1376ش، ص325 به نقل از بحارالانوار، ج43، ص 331.

    [2]. ابو نعیم اصفهانی، اخبار اصبهان، تهران، النصر، افست، چاپ لیدن، 1934م، ج1، ص 44.

    [3]. همان و سیوطی، تاریخ الخلفا، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر، السعاده، 1371ق، ص 73.

    [4]. سولی محلاتی، همان، ص225 ـ 226 به نقل از بحارالانوار، ج43، ص 331.

    [5]. رسول محلاتی، همان، ص330. به نقل از ملحقات، احقاق الحق، ج11، ص114. که این روایت از سیر اعلام النبلاء ذهبی روایت شده است.

    [6]. رسولی محلاتی، همان، ص331، به نقل ازملحقات احقاق الحق، ج11، ص 112.

    [7]. رسول محلاتی، همان، ص 330؛ به نقل از تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 73.

    [8]. جواد نعیمی، همان، ص 59؛ به نقل از جلاء العیون علامه مجلسی، ص 241.

    [9]. جواد نعیمی، همان، ص 60؛ به نقل ازجلاء العیون مجلسی و چهارده معصوم عماد زاده اصفهانی.

    [10]. غیاثی کرمانی، رضا، سیره اخلاقی امام حسن (ره توشه راهیان نور ـ ویژه رمضان 1427ق،) قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، 1385ش، ص314.

    [11]. رسولی محلاتی، همان، ص350؛ به نقل از ملحقات احقاق الحق، ج11، ص117؛ باقر شریف قرشی، حیاة الامام حسن(ع)، ج1، ص314.

    [12]. محمد بن یزید مبرد نحوی، الامل فی اللغه و الادب، تحقیق تغارید بیضون، نعیم زرزور، بیروت، بی نام، 1407ق، ج1، ص 235.

     [13]. رسولی محلاتی، همان، ص 339؛ به نقل ازملحقات احقاق الحق، ج11، ص 141.

    برای مشاهده ادامه این مطلب درباره زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام اینجا را کلیک کنید.


    نظرات دیگران ( ) امام حسن مجتبی علیه السلام، ولادت

  • سید حسن نصرالله ( تصویری)
    نویسنده: جوانان ایران زمین پنج شنبه 89/5/21 ساعت 2:14 عصر

    سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان در دوران کودکی
        سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان
        سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان
    برای مشاهده سایر تصاویر اینجا را کلیک کنید.

    نظرات دیگران ( ) سید حسن نصرالله

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >