سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----973109---
بازدید امروز: ----22-----
بازدید دیروز: ----114-----
جستجو:
21 رمضان - حرف های جوانی
  • لوگوی وبلاگ
    21 رمضان - حرف های جوانی

    پیوندهای روزانه
  • لینک دوستان من
    عاشق آسمونی
    (( همیشه با تو ))
    وبلاگ گروهی فصل انتظار
    ورود پسرا ممنوع
    آموزه
    دنیای جوانی
    مرکز دانلود رایگان آهنگ فیلم و کلیپ جالب دوربین مخفی
    همسفر مهتاب
    ای نام توبهترین سر آغاز
    دست نوشته های بی معرفت
    حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
    آقاشیر
    روانشناسی آیناز
    کـــــلام نـــو
    .:: اســــوه هــــا ::.
    کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
    تکنولوژی کامپیوتر
    xXxرنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
    بوی سیب BOUYE SIB
    سیاست
    پاک دیده
    آدمک ها
    آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
    مدیر پارسی بلاگ
    پرسش مهر 8
    یا مهدی ادرکنی
    پیمان دانلود
    السلام علیک یا حبیبی یا رسول الله !
    هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
    خط بارون
    شور شیرین
    کلام دل
    مفرد مؤنث غائب
    قافله شهدا
    پیامبر اعظم
    دوستداران و منتقدان دکتراحمدی نژاد
    عطاری عطار
    نان ، عشق ، موتور هزار
    تخیّلات خزان‌زده یک برگ بید
    امیدزهرا omidezahra
    شاهد
    یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او گردد
    مهدیار دات بسیجی
    گل نرگس
    ولایت علیه السلام
    .:: مهدیاد ::.
    خانه اطلاعات
    علوم قرآنی
    ألا إنَّّ حِزبَ الله هُمُ الغالِبُون
    پوست کلف
    مشاوره و مقالات روانشناسی
    کجایید ای شهیدان خدایی

    تارنما
    نسیمی از بهشت ...
    موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
    آریایی بیدارشو
    دسته کلید
    افشای سایت www.roozna.com/
    تا ریشه هست، جوانه باید زد...
    خلوت تنهایی
    عشقی
    شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
    ایران اسلام
    زیر آسمان خدا
    جوان ایرانی
    بهار سبز
    ..:: نـو ر و ز::..
    تالوگ
    دنیا به روایت یوسف
    ترنم باران
    کانون گفتمان قرآن
    یک امل مدرنیسم نشده
    یوسف گم گشته
    یاد ایام
    رادیوی نسل برتر
    به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
    شمیم وصل
    دانستنیهای علمی ، تاریخ، ترفند ، دانلود
    اقالیم قبله
    رایحه عشق
    بچه دانشجو !
    حوزه نت
    منصوره معتمدی
    جامعه اسلامی دانشجویان
    مقاومت
    پایگاه آیت الله حائری شیرازی
    علمیران
    علمی
    شبکه المنار
    زن مسلمان
    دل نوشته ها

    ملیکا
    معصومین
    ادبیات
    در پیشگاه قرآن
    وفا لینک
    خاکریز
    دانش نامه ی آزاد
    پیامبر اعظم(ص)
    حوزه نت
    همه چی از موبایل
    جدیدترین اخبار روز دنیا
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • وضعیت من در یاهو
  • علت شهادت حضرت علی(علیه السلام)
    نویسنده: جوانان ایران زمین چهارشنبه 89/6/10 ساعت 2:27 عصر


    پس از جریان جنگ صفّین و تحمیل ابوموسى اشعرى براى حکمیّت؛ و بعد از به وقوع پیوستن جنگ نهروان با خوارج، سه نفر از بزرگان خوارج که حضرت على(علیه‎السلام) را تکفیر کرده بودند تصمیم گرفتند تا به عنوان خونخواهى، سه نفر از والیان و سران حکومتى را ترور نمایند.
    یکى عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود که ترور امیرالمؤمنین، امام على(علیه‎السلام) را در کوفه؛ و دیگرى بَرک بن عبدالله که او ترور معاویه را در شام؛ و سومین نفر عمر بن بکر، که ترور عمرو بن عاص را در مدینه به عهده گرفت .
    و بعد از آن که هر سه منافق، هم قسم شدند که یا کشته شوند یا هدف شوم خود را به اجراء درآورند، هر کدام به سوى هدف مورد نظر خود رهسپار شدند.
    و عبدالرّحمن پس از آن وارد کوفه شد، روزى در یکى از کوچه‎هاى کوفه، زنى را به نام قُطّام که پدرش در جنگ نهروان کشته شده بود ملاقات کرد.
    و چون قطّام، زنى بسیار زیباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نیز از قبل مذاکراتى با او براى خواستگارى کرده بود، پس شیفته جمال او گردید و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پیشنهاد ازدواج به قطّام داد.
    قطّام در پاسخ گفت: در صورتى با پیشنهاد تو موافقت مى‎کنم که سه هزار درهم و یک غلام مهریه‎ام قرار دهى، مشروط بر آن که علىّ ابن ابى طالب را نیز به قتل برسانى .
    عبدالرّحمن براى امتحان قطّام گفت: دو شرط اوّل را مى‎پذیرم؛ لیکن مرا از قتل علىّ معاف دار.
    قطّام گفت: خیر، چون شرط سوّم از همه مهمتر است؛ و اگر مى‎خواهى به کام و عشق خود برسى، بایستى حتما انجام پذیرد.
    عبدالرّحمن وقتى چنین شنید، گفت: من به کوفه نیامده‎ام، مگر به همین منظور. (1)
    پس از آن، قطّام هر ساعت خود را به شکلى آرایش و زینت مى‎کرد و در مقابل عبدالرّحمن به طنّازى و عشوه‎گرى مى‎پرداخت تا آن که او را بیش از پیش دلباخته خود نماید.
    و چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعله‎ور گشته و فزونى یافت؛ و نیز زمان موعود با هم‎پیمانانش فرا رسید، آن ملعون شمشیرى مسموم همراه خود برداشت؛ و سحرگاه به مسجد کوفه وارد گشت .
    و هنگامى که نماز صبح به امامت حضرت على(علیه‎السلام) شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ایستاد؛ و هنگامى که سر از سجده برمى‎داشت ناگهان عبدالرّحمن فریادى کشید و با شمشیر بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گریخت.
    در همین لحظه امام اظهار داشت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»؛ قسم به پروردگار کعبه، رستگار و سعادتمند شدم.(2)

    بعد از آن، حضرت را با فرق شکافته و بدن خونین به منزل آوردند؛ و پزشکان بسیارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، یکى از آنان پزشکى بود به نام اثیر بن عمرو سکونى، که بر بالین حضرت وارد شد؛ و شروع به مداوا گردید.
    اطرافیان و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم به پزشک دوخته که چه مى‎گوید؛ و نتیجه چه خواهد شد.
    پس از آن که پزشک نگاهى به جراحت آن حضرت کرد، گفت: گوسفندى را ذبح نمایید و سفیدى جگر ریه آن را تا سرد نشده، سریع بیاورید.
    وقتى آن را آوردند، پزشک رگ میان سفیدى را بیرون آورد و میان شکاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظه‎اى درنگ نمود، در حالتى که تمامى افراد در انتظار نتیجه، لحظه شمارى مى‎کردند.
    سپس شکاف سر را باز کرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى به آن، خطاب به حضرت کرد و عرضه داشت: اى امیرالمؤمنین! اگر وصیّتى دارى بفرما، چون متاسفانه زخم شمشیر و زهر آن به مغز سر اصابت و سرایت کرده؛ و راهى براى معالجه آن نیست.(3)
    لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه‎السلام) فرمود: پسرم! اگر من خوب شدم، خودم آنچه را که صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مى‎دهم .
    و چنانچه خوب نشدم و از دنیا رفتم، سعى کنید به او سخت نگیرید و در قصاص تجاوز نکنید، چون او یک ضربت شمشیر زده است شما هم حق ندارید بیش از یک ضربت به او بزنید. (4)
     
    پی‎نوشت‎ها:
    1- داستان بسیار مفصّل است ، مشروح آن را از کتب مربوطه بهره مند شوید.
    2- اعیان الشّیعة، ج 1، ص 531.
    3- حضرت چند نوع وصیّت نمود که هر یک در جهت‎هاى مختلف بسیار مهم مى‎باشد، علاقه‎مندان مى‎توانند به کُتب مربوطه مراجعه نمایند.
    4- اعیان الشّیعة، ج 1، ص 532.
     

    مثلث توطئه


    جنگ نهروان پایان یافت و على علیه السلام به کوفه مراجعت فرمود، ولى عده‏اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمه مخالفت ‏سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند.
    على علیه السلام براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت کرد و از مخالفت ‏با حکومت‏ برحذر داشت، ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر را تار و مار کرد و در نتیجه برخى از آنان کشته و زخمى شدند و عده‏اى هم پا به فرار گذاشتند. یکى از فراریان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبیله مراد بود که به مکه گریخت.

    فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى "عبدالرحمان بن ملجم مرادى" و "برک بن عبد الله" و "عمرو بن بکر تمیمى"(1) در یکى از شب‌ها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی‌ها و جنگ‌هاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى و برادر کشى، على علیه السلام و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه‏اى انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر گردد.

    ابن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد و عمرو بن بکر عهده‏دار کشتن عمروعاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت. (2) نقشه این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد و براى این که هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک براى انجام ماموریت‏ خود به سوى شهر مورد نظر خود حرکت کرد. عمروبن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهى کوفه شد. (3)

    برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالى که معاویه سر به سجده داشت ‏با شمشیر به او حمله کرد ولى، در اثر اضطراب روحى و دستپاچگى، شمشیر او به خطا رفت و به جاى سر، بر ران معاویه فرود آمد و معاویه زخم شدیدى برداشت. او را فورا به خانه‏اش منتقل کردند و بسترى شد. وقتى ضارب را در پیش او حاضر کردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این کار جرات کردى؟ گفت: امیر مرا معاف دارد تا مژده‏اى به او بدهم. معاویه گفت: مژده تو چیست؟ برک گفت: على را امشب یکى از همدست‌هاى من کشته است و اگر باور ندارى مرا توقیف کن تا خبر آن به تو برسد، و اگر کشته نشده باشد من تعهد مى کنم که بروم و او را بکشم و باز نزد تو آیم. معاویه او را تا رسیدن خبر قتل على علیه السلام نگه داشت و چون خبر مسلم شد او را رها کرد و بنابر نقل دیگر، همان وقت او را به قتل رساند. (4)
    طبیبان چون زخم معاویه را معاینه کردند گفتند: اگر امیر اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه کرد وگرنه محل زخم باید با آتش داغ شود. معاویه از داغ کردن با آتش ترسید و به قطع نسل راضى شد و گفت: یزید و عبدالله براى من کافى هستند. (5)

    عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص را تب شدیدى عارض شده بود که از التهاب و کسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجة بن حنیفه(حذافه) (6) را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بکر او را به جاى عمروعاص کشت و چون جریان را دانست گفت: «اردت عمرا و اراد الله خارجة‏.» (7) یعنى: من کشتن عمرو را خواستم و خدا کشتن خارجه را.
    اما عبد الرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به کوفه آمد. گویند چون على علیه السلام از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اکنون هنگام آن است.
    ابن ملجم در خانه اشعث ‏بن قیس فرود آمد و یک ماه در خانه او ماند و هر روز، با تیز کردن شمشیر، خود را آماده مى‌کرد.(8) در آنجا با دخترى به نام قطام، که او نیز از خوارج بود، مواجه شد و عاشق او گردید. طبق نقل مسعودى، قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد و رسما از وى خواستگارى نمود. (9)
    قطام گفت: من با کمال میل تو را به همسرى خود مى پذیرم مشروط بر این که مهریه مرا مطابق میل من قرار دهى. عبدالرحمان گفت: بگو بدانم مقصودت چیست؟
    قطام که عاشق را تسلیم دید، مهر را سنگین کرد و گفت: سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب. ابن ملجم: تصور نمى کنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد کنى!

    قطام: تو سعى کن او را غافلگیر کنى. در آن صورت، اگر او را بکشى هر دو انتقام خود را گرفته‏ایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه کشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره کرده است از نعمت‌هاى این جهان بهتر و پایدارتر است.
    ابن ملجم: بدان که من جز براى این کار به کوفه نیامده‏ام. (10)
    شاعر در باره مهریه قطام گفته است:
    فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة ثلاثة آلاف و عبد و قینة فلا مهر اعلى من علی و ان علا کمهر قطام من فصیح واعجم و قتل علی بالحسام المصمم ولا قتل الا دون قتل ابن ملجم. (11)
    من ندیدم مهرى را که صاحب کرمى، اعم از عرب و عجم، آن را عهده دار شود مثل مهر قطام و آن عبارت بود از سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب ‏علیه السلام به تیغ تیز برنده. و هیچ مهرى گرانتر از على ‏علیه‌ا‌لسلام نیست هر چند گرانمایه باشد و هیچ جنایتى بدتر از جنایت ابن ملجم نخواهد بود.
    قطام گفت: من جمعى را از قبیله خود با تو همراه مى کنم که تو را در این باره یارى دهند و همین کار را هم کرد و مرد دیگرى از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله تیم الرباب را با وى همراه ساخت.
    ابن ملجم که مصمم به قتل على علیه السلام بود با یکى از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیله اشجع بود ملاقات کرد و به او گفت: آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستى؟! پرسید: منظورت چیست؟ گفت: به من در قتل على بن ابى طالب کمک کن. شبیب گفت: مادرت به عزایت ‏بنشیند، مگر تو از خدمات و سوابق و فداکاری‌هاى على در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم اطلاع ندارى؟
    ابن ملجم گفت: واى بر تو، مگر نمى دانى که او قائل به حکمیت مردم در کلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین، به انتقام برادران دینى خود، او را خواهیم کشت. (12)

    شبیب پذیرفت و ابن ملجم شمشیرى تهیه کرد و آن را با زهرى مهلک آب داد و سپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.

    آن دو در آنجا با قطام، که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود، ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکارى کند. چون هنگام عمل فرا رسید قطام سرهاى آنان را با دستمال‌هاى حریر بست و هر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با کسانى که در مسجد مى ماندند به سر بردند و در مقابل یکى از درهاى مسجد که معروف به «باب السده‏» بود نشستند. (13)

    و اینگونه بود که حضرت علی علیه السلام به ضرب شمشیر ابن ملجم به شهادت رسید.

     

    پى‏نوشت‌ها:
    1- دینورى درالاخبارالطوال،ص‏213 نام برک بن عبد الله را نزال بن عامر ونام عمرو بن بکر را عبد الله بن مالک صیداوى نوشته است ومسعودى درمروج الذهب،ج‏2، ص‏423 برک بن عبد الله را حجاج بن عبد الله صریمى ملقب به برک وعمرو بن بکر را زادویه نوشته است.
    2- مقاتل الطالبیین، ص‏29/ الامامة والسیاسة، ج‏1، ص‏137.
    3- تاریخ طبرى ، ج‏6، ص‏83/ کامل ابن اثیر، ج‏3، ص 195/ روضة الواعظین، ج‏1، ص 161.
    4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص 114.
    5- مقاتل الطالبیین، ص 30/ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص‏113.
    6- تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص 212.
    7- همان، ج‏2، ص 312.
    8- همان، ج‏2، ص 312.
    9- مروج الذهب، ج‏2، ص‏423.
    10- الاخبارالطوال، ص‏213/ مروج الذهب، ج‏2، ص‏423.
    11- الاخبارالطوال، ص214/ کشف الغمة ، ج‏1، ص 582/ مقاتل الطالبیین، ص‏37. مسعودى درمروج الذهب،ج‏2، ص 424 دو بیت اخیررا به ابن ملجم نسبت داده است.
    12- کشف الغمة، ج‏1، ص 571.
    13- مروج الذهب، ج‏2، ص 424/ تاریخ طبرى، ج‏6، ص‏83/ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص 115/ کامل ابن اثیر، ج‏3، ص 195/ مقاتل الطالبیین، ص 32/ البدایة والنهایة، ج‏7، ص 325/الاستیعاب، ج‏2، ص 282/ روضة الواعظین، ج‏1، ص 161
     
    على از زبان على

    ـ امـام عـلـى عـلیه السلام یاران رازدار محمد صلى اللّه علیه و آله مى دانند که من حتى لحظه اى دسـت رد بـه سـیـنـه خـدا و پـیـامـبـر او نزدم در جاهایى با جان خود پیامبر را یارى رساندم که دلیران مى گریزند و گامها واپس مى رود این شجاعت و مردانگى را خداوند به من ارزانى داشت .
    ـ (هیچ گاه ) دروغ نگفته ام و (از پیامبر) دروغ به من گفته نشده است , و گمراه نشده ام و کسى هم به واسطه من گماره نگشته است .
    ـ هـرگاه از پیامبر خدا مى پرسیدم به من پاسخ مى داد و چون خاموش مى ماندم با من آغاز سخن مى کرد.
    ـ در تـفـسیر آیه “همانا تو بیم دهنده هستى و هر قومى را راهنمایى است “ ـ : بیم دهنده پیامبر خداست و راهنما من هستم .
    ـ پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله مرا براى داورى به میان مردم یمن فرستاد عرض کردم اى پیامبر خدا! مرا که جوان هستم و ازدانش قضا و داورى ناآگاه , مى فرستى ؟
    پیامبر دست به سینه من زد و گـفت : خدایا! قلب او را هدایت کن و زبانش را استوار گردان ازآن پس , من در داورى میان دو نفر هرگز دچار شک و تردید نگشتم تا اکنون که در این جا نشسته ام ؟
    ـ پـیـامـبـر خـدا صـلى اللّه علیه و آله فرمود : اى على ! اگر تو نبودى بعد از من مؤمنان شناخته نمى شدند.
    ـ پـسـر نـابـغه گفته است که من مردى بسیار بازیگوش و شوخ و بذله گویم و دست و پنجه نرم مى کنم و بازى مى کنم هیهات ! ترس از مرگ و یاد قیامت و حسابرسى (آخرت ) مرا از این کارها باز مى دارد.
    ـ در خطبه اى که روز دوم خلافتش ایراد فرمود ـ : همانا من یکى از شما هستم آنچه براى شماست براى من نیز هست و آنچه برشماست بر من نیز هست .
    ـ گـمـراه نـشـدم وکـسـى را گـمـراه نکردم آنچه به من سفارش شد از یاد نبردم من از طرف پـروردگار خود بینه اى دارم که آن را براى پیامبرش روشن ساخت و براى من تبیین نمود من در راه هستم (بیراهه نمى روم ).
    ـ بـیعت شما با من بى اندیشه نبود و کار من و شما یکسان نیست من شما را براى خدا مى خواهم و شـما مرا براى خودتان مى خواهید اى مردم ! مرا به خاطر خود یارى رسانید به خدا سوگند که داد ستمدیده را بستانم و به مهارى سخت ستمگر را بکشانم تااو را به آبشخور حق درآورم هر چند خود نخواهد.
    ـ بـه خدا سوگند که اگر شب را بر روى اشترخار تا صبح بیدار مانم و مرا در کند و زنجیرها کت بسته بکشند خوشتر دارم از اینکه در روز رستاخیز خدا و پیامبرش را به عنوان ستمکار دیدار کنم .
    بـه خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاى آنهاست به من دهند تا با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى خدا رانافرمانى کنم چنین نخواهم کرد.
    ـ هـمـانا من در میان شما همچون چراغ در تاریکى هستم که هر کس به حریم آن درآید از نور آن روشنایى گیرد.
    ـ مـى فـرمـود ـ : خـداى عـزوجل را آیه اى (نشانه اى ) بزرگتر از من نیست و براى خدا “نبا”ى “عظیم “ تر (خبرى بزرگتر) از من نه .
    ـ از آن زمان که خدا را شناختم او را انکار نکردم .
    ـ از آن زمان که حق به من نموده شد در آن تردید نکردم .
     
    از وصایاى حضرت علی(علیه‎السلام) در واپسین دم حیات مى‎توان به وصیت گهربار ذیل اشاره نمود.
    بسم الله الرحمن الرحیم 
    این آن چیزى است که على پسر ابوطالب وصیت مى‎کند: به وحدانیت و یگانگى خدا گواهى مى‎دهد و اقرار مى‎کند که محمد بنده و پیغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دین خود را بر دیگر ادیان پیروز گرداند. همانا نماز، عبادت، حیات و زندگانى من از آن خداست. شریکى براى او نیست، من به این امر شده‎ام و از تسلیم شدگان اویم .
    فرزندم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نوشته من به او رسد را به امور ذیل توصیه و سفارش مى‎کنم :
    1- تقوای الهى را هرگز از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.
    2- همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید، و بر مبناى ایمان و خداشناسى متفق و متحد باشید و از تفرقه بپرهیزید، پیغمبر فرمود: اصلاح میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو مى‎کند، فساد و اختلاف است .
    3- ارحام و خویشاوندان را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى‎کند.
    4- خدا را! خدا را!  درباره یتیمان، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
    5- خدا را! خدا را! درباره همسایگان، پیغمبر آن قدر سفارش همسایگان را فرمود که ما گمان کردیم مى‎خواهند آنها را در ارث شریک کند.
    6- خدا را! خدا را! درباره قرآن؛ مبادا دیگران در عمل کردن، بر شما پیشى گیرند.

    امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید؛ نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آنگاه هر چه نیکان شما دعا کنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.
    7- خدا را! خدا را! درباره نماز؛ نماز پایه دین شماست .
    8- خدا را! خدا را! درباره کعبه، خانه خدا، مبادا حج تعطیل شود که اگر حج متروک بماند، مهلت داده نخواهد شد و دیگران شما را طعمه خود خواهند کرد.
    9- خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا، از مال و جان خود در این راه مضایقه نکنید.
    10- خدا را! خدا را! درباره زکات؛ زکات آتش خشم الهى را خاموش مى‎کند.
    11- خدا را! خدا را! درباره ذریه پیغمبرتان، مبادا مورد ستم قرار گیرند.
    12- خدا را! خدا را! درباره صحابه و یاران پیغمبر، رسول خدا (صلى الله علیه و آله) درباره آنها سفارش کرده است .
    13- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهیدستان، آنها را در زندگى شریک خود سازید.
    14- خدا را! خدا را! درباه بردگان، که آخرین سفارش پیغمبر درباره اینها بود.
    15- در انجام کارى که رضاى خدا در آن است بکوشید و به سخن مردم (در صورتی که مخالف آن هستند) ترتیب اثر ندهید.
    16- با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید چنانکه قرآن دستور داده است .
    17- امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید؛ نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آنگاه هر چه نیکان شما دعا کنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.
    18- بر شما باد که بر روابط دوستانه ما بین خویش بیفزایید، به یکدیگر نیکى کنید، از کناره‎گیرى و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
    19- کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و به اتفاق هم انجام دهید، از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مى‎شود، بپرهیزید.

    در انجام کارى که رضاى خدا در آن است بکوشید و به سخن مردم (در صورتی که مخالف آن هستند) ترتیب اثر ندهید.
    20- از خدا بترسید که جزا و کیفر خدا شدید است .
    خداوند همه شما را در کنف حمایت خود محفوظ بدارد و به امت پیغمبر توفیق دهد که احترام شما (اهل بیت) و احترام پیغمبر خود را پاس بدارند. همه شما را به خدا مى‎سپارم . سلام و دورد حق بر همه شما ... .(1)  
    از علامه امینی پرسیدم: آخرین ذکرى که على(علیه‎السلام) بر زبان مبارک جارى فرمود چه بود؟
    مى‎فرماید: بعضى مى‎گویند پس از وصیتى که ذکر آن رفت امام علی(علیه‎السلام) لحظه‎اى بیهوش شد و چون به هوش آمد دیگر سخنى جز لا اله الا الله از حضرت شنیده نشد تا جان به جان آفرین تسلیم فرمود.

    چنانکه بعضى دیگر گفته‎اند:(2) آخرین فرمایش ایشان این آیه شریفه بود: و من یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره.(3) البته گروهى دیگر ذکر کرده‎اند(4) که حضرت ابتدا به فرشتگان خدا سلام داد سپس این آیات را زمزمه فرمود که المثل هذا للیعمل العاملون،(5) یعنى براى چنین لحظاتى باید عمل کرده و بکوشند و ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون (6) یعنى خدا با مردمى است که عمر خود را به تقوا و پرهیزکارى گذراندند و مردمى که همواره کار نیک مى‎کنند. آنگاه در واپسین دم حیات فرمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله .
     
    پی‎نوشت‎ها:
    1- مقاتل الطالبین، صص 44 – 28، ابن اثیر، ج 3، صص 197 – 194، مروج الذهب، ج 2، صص ‍ 44 –40 .
    2- انساب الاشراف، ص 499.
    3- زلزال /8 – 7 .
    4- بعثت، غدیر، عاشورا/ مهدى، محمدرضا حکیمى، ص 84 .
    5- صافات / 60 .
    6- نحل/ 129 .


    منبع: پایگاه اطلاع رسانی جوان


    نظرات دیگران ( ) شهادت مام علی علیه السلام، 21 رمضان