کل بازدیدها:----988831---
بازدید امروز: ----6-----
بازدید دیروز: ----15-----
جستجو:
از خرداد85 تاکنون - حرف های جوانی
  • لوگوی وبلاگ
    از خرداد85 تاکنون - حرف های جوانی

    پیوندهای روزانه
  • لینک دوستان من
    عاشق آسمونی
    وبلاگ گروهی فصل انتظار
    (( همیشه با تو ))
    ورود پسرا ممنوع
    آموزه
    دنیای جوانی
    مرکز دانلود رایگان آهنگ فیلم و کلیپ جالب دوربین مخفی
    همسفر مهتاب
    ای نام توبهترین سر آغاز
    دست نوشته های بی معرفت
    حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
    آقاشیر
    روانشناسی آیناز
    کـــــلام نـــو
    .:: اســــوه هــــا ::.
    کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
    تکنولوژی کامپیوتر
    xXxرنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
    بوی سیب BOUYE SIB
    سیاست
    پاک دیده
    آدمک ها
    آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
    مدیر پارسی بلاگ
    پرسش مهر 8
    یا مهدی ادرکنی
    پیمان دانلود
    السلام علیک یا حبیبی یا رسول الله !
    هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
    خط بارون
    شور شیرین
    کلام دل
    مفرد مؤنث غائب
    قافله شهدا
    پیامبر اعظم
    دوستداران و منتقدان دکتراحمدی نژاد
    عطاری عطار
    نان ، عشق ، موتور هزار
    تخیّلات خزان‌زده یک برگ بید
    امیدزهرا omidezahra
    شاهد
    یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او گردد
    مهدیار دات بسیجی
    گل نرگس
    ولایت علیه السلام
    .:: مهدیاد ::.
    خانه اطلاعات
    علوم قرآنی
    ألا إنَّّ حِزبَ الله هُمُ الغالِبُون
    پوست کلف
    مشاوره و مقالات روانشناسی
    کجایید ای شهیدان خدایی

    تارنما
    نسیمی از بهشت ...
    موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
    آریایی بیدارشو
    دسته کلید
    افشای سایت www.roozna.com/
    تا ریشه هست، جوانه باید زد...
    خلوت تنهایی
    عشقی
    شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
    ایران اسلام
    زیر آسمان خدا
    جوان ایرانی
    بهار سبز
    ..:: نـو ر و ز::..
    تالوگ
    دنیا به روایت یوسف
    ترنم باران
    کانون گفتمان قرآن
    یک امل مدرنیسم نشده
    یوسف گم گشته
    یاد ایام
    رادیوی نسل برتر
    به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
    شمیم وصل
    دانستنیهای علمی ، تاریخ، ترفند ، دانلود
    اقالیم قبله
    رایحه عشق
    بچه دانشجو !
    حوزه نت
    منصوره معتمدی
    جامعه اسلامی دانشجویان
    مقاومت
    پایگاه آیت الله حائری شیرازی
    علمیران
    علمی
    شبکه المنار
    زن مسلمان
    دل نوشته ها

    ملیکا
    معصومین
    ادبیات
    در پیشگاه قرآن
    وفا لینک
    خاکریز
    دانش نامه ی آزاد
    پیامبر اعظم(ص)
    حوزه نت
    همه چی از موبایل
    جدیدترین اخبار روز دنیا
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • وضعیت من در یاهو
  • ایجاد خانه فساد توسط یک گدا!
    نویسنده: جوانان ایران زمین یکشنبه 85/3/21 ساعت 2:3 عصر

     

     سید نجم الدین محمدی افزود: طی یک ماه گذشته، 788 متکدی از سطح شهر تهران جمع‌آوری شده‌ است.
    وی ادامه داد: از بین متکدیان جمع آوری شده 566 نفر مرد، 148 نفر زن،32 نفر دختر بچه، 42 نفر پسر بچه بودند.
    مدیر کل آسیب‌های اجتماعی شهرداری تهران تصریح کرد: از بین متکدیان جمع آوری شده، 57 نفر زیر 10 سال، 25 نفر بالای 80 سال ، 455 نفر بی سواد و 44 نفر دیپلم به بالا بوده‌اند.
    محمدی اضافه کرد: همچنین در بین گدایان جمع‌آوری شده،237 نفر مجرد، 424 نفر متاهل، 74نفر همسر فوت شده و 53 نفر نیز از همسرشان جدا شده بودند.
    وی بیان کرد: در بین متکدیان جمع آوری شده، 592 نفر از گدایان از لحاظ جسمی و روحی سالم و 196 نفر از آنها بیمار و معلول بودند.
    به گفته مدیر کل آسیب‌های اجتماعی شهرداری تهران،206 نفر از متکدیان جمع آوری شده از سطح شهر تهران معتاد هستند.
    محمدی اظهار داشت: همچنین از بین متکدیان جمع‌آوری شده، 172 نفرتهرانی، 464 نفر مهاجر و 152 نفر اتباع بیگانه بودند.
    وی با اشاره به اینکه 107 نفر از متکدیان جمع‌آوری شده از سطح شهر تهران دارای سابقه کیفری بودند، گفت: 33 نفر از آنها سابقه سرقت با 116 مرتبه تکرار جرم، 6 نفر رابطه نامشروع با 12 مرتبه تکرار جرم، 25 نفر دارای سابقه خرید و فروش مواد مخدر با 56 مرتبه تکرار جرم، 2 نفر سابقه محکومیت به ولگردی، 3 نفر محکومیت به ضرب و شتم، 1 نفر دارای خانه فساد، 3 نفر شرب و خمر، 10 نفر تهدید افراد، 1 نفر سابقه قتل و 3 نفر به دلیل داشتن چک بی محل سابقه دار بودند.
    به گفته محمدی تاکنون حدود 30 درصد از متکدیان از سطح شهر تهران جمع‌آوری و ساماندهی شدند.
    فارس

     

     

     

     

    نظرات دیگران ( ) حرف های جوانی

  • روابط عاشقانه رایس با یک جوان قزوینی را افشا می‌کنم
    نویسنده: جوانان ایران زمین شنبه 85/3/20 ساعت 10:33 عصر

    چند ماه پیش، شکرالله عطارزاده ، خبری را مبنی بر ارتباط عاشقانه رایس، وزیر امور خارجه ایالات متحده با یک دانشجوی قزوینی مطرح کرد و مدعی شد ریشه موضع‌گیری‌های ضدایرانی وی در این نکته نهفته است:
    ـ شما چندی پیش مطرح کردید که خانم کاندولیزا رایس به دلیل شکست در روابط عاشقه با یک جوان قزوینی با ایران سر عناد و جنگ دارد؟
    این مساله کهنه و قدیمی است.
    ـ‌ آیا لازم نمی‌بینید که بیشتر توضیح دهید که ماجرا از چه قرار بوده است؟
    مسایلی که درخصوص روابط عاشقانه خانم رایس با جوانی قزوینی مطرح شد از این‌جا بود که یکی از نمایندگان زن مجلس هفتم که درآمریکا تحصیل کرده است و در نهایت آشنایی با محیط زندگی خانم رایس و آن دانشجو داشته، اطلاعات خوب و مستندی در این باره به من داد.
    ـ اسم این خانم چیست؟
    نمی‌توانم اسم ایشان را بگویم.
    ـ با هم همکلاس بوده‌اند؟
    همکلاس نبوده‌اند اما اطلاعات خوبی از محیط آمریکا داشت و اطلاعات را در حضور جمعی در مجلس به ما منتقل کرد که به جامعهء خبری این مطلب را منعکس کردیم، از آن تاریخی که رسانه‌ها این مساله را - منعکس کرده‌اند، خانم رایس سکوت کرده است. همین سکوت خانم رایس هم نشان دهندهء صحت مطلب ماست. خاطرتان باشد، من خانم رایس را دعوت به مناظره کردم و گفتم در یک مناظرهء تلویزیونی مسایل ایشان را باز کنیم و به مردم دنیا بگوییم که مشکلاتی که ایشان درخصوص ایران و آمریکا به وجود می‌آورند و برخوردهای احساسی و تندی که در رابطه با ایران دارند ناشی از مشکلات روحی و روانی اوست که ایشان در مسالهء عشق و عاشقی شکست خوردهء خود داشته‌اند. می‌خواهم این را بگویم که جامعهء آمریکا نباید گوش به فرمان زنی باشد که این همه مشکلات روحی دارد. البته از حجم و میزان مشکلات روحی که برای ایشان به وجود آمده ما اطلاع چندانی نداریم.
    ـ اطلاعاتی که به شما منتقل کرده‌اند، شامل چه نکاتی است؟
    در هر حال برای غرب و جامعهء غربی نوع رابطه مهم نیست چه اندازه باشد. خانم رایس با این دانشجوی ایرانی ارتباطی داشته که ما می‌گوییم انشاالله ارتباط زناشویی داشته‌اند بعد از مدتی اختلافات کمی که بین این دو بروز می‌کند از آن زمان کینهء ایرانی‌ها را به دل می‌گیرد.
    ـ این اختلافات از چه سالی آغاز شده است؟
    این اختلافات بر‌می‌گردد به سال‌های خیلی دور شاید ۲۰ سال یا کمتر یا بیشتر. ما هم به خاطر حفظ حرمت همکار خودمان در مجلس که از نمایندگان زن مجلس بودند، حاضر نشدیم در این مورد بیشتر کنکاش کنیم، اما در حال حاضر برای خانم رایس فرقی نمی‌کند که آن مسایل مطرح شود یا نشود آن‌چه مشکل برای جامعه آمریکاست، این است که ایشان پنهان کاری کرده است. در آمریکا و اروپا مسایل مربوط به روابط جنسی زیاد موردنظر قرار نمی‌گیرد ضمن این‌که رییس جمهور سابق آمریکا هم مسایل و مشکلات اخلاقی داشت اما آن‌چه در اروپا و آمریکا مهم است، دروغگویی است. خانم رایس دروغگویی است که ادعا می‌کند من ازدواج نکرده‌ام و به نوعی دیگر از مسایل عشقی و عاشقی چیزی نمی‌فهمم. وی در حقیقت به جامعهء آمریکا دروغ می‌گوید و مردم آمریکا حق دارند که از خانم رایس سؤال کنند که ماجرای روابط عاشقانه ایشان با آن جوان ایرانی چه بوده و به چه اندازه با هم در ارتباط بوده‌اند.
    ـ این فردی که شما به آن اشاره می‌کنید حالا کجاست آیا اطلاعات تکمیلی را از ایشان گرفته‌اید؟
    آن جوان هم اکنون در ایران است، اما ما به خاطر حفظ مسایل اخلاقی بیشتر از این درصدد پیگیری بحث نبوده‌ایم.
    ـ با خودش تماس دارید؟
    آن کسی که آن دانشجو را می‌شناسد و آن کسی که خبر را به ما منتقل کرد، فرد بسیار مورد قبولی است.
    ـ یعنی با آن جوان قزوینی ارتباطی نگرفته‌اید؟
    من ارتباط برقرار نکردم ولی آن خانمی که نمایندهء مجلس است که اطلاع از این قضایا دارد به خاطر حفظ شأن نمایندگی و این‌که دچار مشکل نشود، در مقامی نیستم که بخواهم ایشان را معرفی کنم.
    ـ شما می‌گویید خصومت دولت آمریکا با ایران به خاطر رایس و رایس هم به خاطر شکست در یک ماجرای عشقی ایران مشکل دارد پس سیاست‌های کلان آمریکا در قبل از رایس چه جایگاهی دارد؟
    همه وزرای امور خارجهء آمریکا زنانی که سابقائ در مسوولیت دولت آمریکا بوده‌اند در این سطح به جمهوری اسلامی هجوم نیاورده‌اند.
    ـ از نظر شما سیاست‌های آمریکا در این هجوم بر چه مبنایی استوار است؟
    من معتقدم همه این سیاست‌ها ناشی از مشکلات شخصی و مشکلات رفتاری برخی از افراد در این مسایل است.
    ـ‌ شما گفتید که رایس سکوت کرده، این سکوت را با توجه به چه مواردی استنباط کردید؟
    خانم رایس در این مساله هیچ‌گونه بحثی نکرده است، ما هم آماده هستیم که رایس یک جمله بیان کند و بگوید من نبودم تا آن موقع اسناد و دلایل خودمان را بر صحت این روابط منتشر کنیم.
    ـ‌ مگر در این باره سند دارید؟
    شک نکنید که در این قضیه ما دلایل محکمی داریم.
    ـ‌ اسناد و مدارکی که در اختیار دارید، شامل چه چیزهایی است؟
    شما اجازه بدهید خانم رایس اظهار عقیده کنند آن موقع سراغ ما بیایید تا اسناد را منتشر کنیم.
    ـ‌ این اسناد شامل نامه‌های عاشقانه هم می‌شود؟
    بعدا می‌گویم.
    ـ و اگر رایس همچنان سکوت کند؟
    به همین سبک خودمان ادامه می‌دهیم و افشاگری بیشتر نمی‌کنیم چون ما سکوت را نشانهء تایید مطلب می‌دانیم چون در عرف ما این گونه است که سکوت نشانهء درستی است.
    ـ چرا آن خانم نماینده خودشان مطرح نکردند و طرح این مساله را به شما سپردند؟
    اخلاقیات در جامعه ما برای خانم‌ها یک‌سری محدودیت‌ها در بیان مسایل اخلاقی به وجود میآ ورند که نمی‌توانند به راحتی موضوع را باز کنند

    نیوز نت به نقل از شریف نیوز


    نظرات دیگران ( ) حرف های جوانی

  • زندان زنان سنندج از دیوارهای بلند و سبز تا لبخندهای تلخ و سرد !
    نویسنده: جوانان ایران زمین شنبه 85/3/13 ساعت 10:0 صبح

    فریده غائب

    بند زنان زندان سنندج یک سالن بزرگ، تیره و تاریک است. ده تخت سه طبقه که روی هم 30 جای خواب را تشکیل می دهد، دور تا دور سالن بند زنان قرار دارد. دیوارهای سالن بلند و به رنگ سبز تیره است. هیچ پنجره ای ندارد جز هواکشی که در وسط سقف تاریک سالن خود نمایی می کند.

    وارد سالن می شوم. دیگر نمی توانم نفس بکشم. انگار همه دراطرافم دارند فریاد می کشند و به من می گویند گوش بده!

    نفسم دیگر بالا نمی آمد. زندان را نمی فهمیدم. زندانبان که به او " خواهر" می گفتند رو به من گفت: اگر خدای نکرده، یکی از عزیزانت توسط همین ها کشته شود، آن موقع حرفهای من را خواهی فهمید.

    همیشه دیدن زندان زنان برایم رویایی دور بود. اما زندان زنان سنندج رویایم را تحقق بخشید.

    وارد حیاط زندان می شوم. حیاطی با کاشی های مرتب و گل و بوته های کنارش. نفس عمیقی می کشم و به خود می قبولانم که این احساس خفگی تلقین است وگرنه حیاط به این زیبایی!

    تصورم اشتباه بود. آن حیاط متعلق به قسمت اداری زندان بود. پشت ساختمان اداری,قسمتی به نام" بند نسوان" زنان زندانی را در خود جای داده بود.

    "خواهر" از زنان زندانی طوری برایم می گفت، گویی آنان مجرمان بالفطره هستند. صورت چروکیده ی خواهر سن او را بیشتر نشان می داد. او برایم گفت که هیچ مدد کار و هیچ زندانبانی تحمل ماندن در این دخمه را نداشته و اوست که 19 سال از زندگی اش را صرف این زندان کرده است.

    او که از 21 سالگی در اینجا مراقب زنان زندانی است، برایم حرف می زد ،طوری که می خواست بفهماند او نیز کم از زنان زندانی ندازد. او هم نیازمند توجه است.

    تصور من از زندان در حد همان فیلم های سینمایی بود. یک راهروی دراز با اتاق های کوچک که میله های عمودی فلزی، زندانیان را در اتاق ها و تخت ها جای می دهد.

    اما بند زنان زندان سنندج فقط یک سالن بزرگ، تیره و تاریک است. ده تخت سه طبقه که روی هم 30 جای خواب را تشکیل می دهند، دور تا دور سالن بند نسوان قرار دارد. دیوارهای سالن بلند و به رنگ سبز تیره است. هیچ پنجره ای ندارد جز هواکشی که در وسط سقف تاریک سالن خود نمایی می کند.
    وارد سالن می شوم. دیگر نمی توانم نفس بکشم. انگار اطرافم دارند فریاد می کشند و به من می گویند گوش بده!

    حدود 30زن در آنجا با هم به سر می برند. صبح از خواب بیدار می شوند و تا شب با هم هستند. بعضی ها سال هاست در این بند صبح خود را شب کرده اند و شب در تخت های سبز رنگی که گاهی توسط پرده ای از حوزه ی عمومی سالن جدا می شود، در رویای بیرون از زندان می اندیشند. بعضی ها هم می روند و جایشان را تازه واردها پر می کنند.

    همه ایستاده اند و من و همراهان را نگاه می کنند. خدای من اینجا کجاست؟
    مگر آدم چند بار به دنیا می آید که یکی آن را در چار دیواری سپری کند؟

    یاد حرف های یکی از دوستانم افتادم که می گفت: تو فکر می کنی خیلی آزاد زندگی می کنی؟ تو هم زندانی هستی. منتهی این صورت زندان هاست که فرق می کند. اما من حالامی گویم این زندان کجا و آن یکی کجا؟

    در کنار سالن بزرگ بند زنان اتاقی شاید 12 متری به جوانان اختصاص دارد. روی درش با حروف چاپی بزرگ نوشته شده" بند جوانان".

    چهار- پنج دختر 13،16،18 ساله در این اتاق نگهداری می شوند و سعی می شود با بزرگسالان مراوده ای نداشته باشند.
    جرم اکثرشان رابطه نامشروع است اما نتوانستم از جزئیات آن سر در بیاورم. چون خواهر بالای سرم بود.

    به صورت دخترک سفید رو نگاه می کنم. این با بقیه فرق می کند. زل می زند به چشم های من و می گوید:
    این سومین دفعه است که به جرم رابطه نامشروع به زندان آمده ام. یک بار 80 ضربه شلاق خوردم و بار دوم صد بار.

    خواهر سرش را تکان می دهد و دوباره می خواهد به من بفهماند که با چه موجوداتی سر و کار دارد.


    مرضیه ی 17 ساله یک ماه است به جرم فرار از خانه در بند جوانان به سر می برد. او خود را شاد نشان می دهد و همچو میزبانی که می خواهد به میهمانش خوش بگذرد، دائماً در اطراف من می چرخد ودیگران را به من معرفی می کند.

    می گویم مرضیه چقدر خوشحال به نظر می رسی؟

    -"اگر نخندم چه کنم؟ اوایل تحمل محیط بسته و تاریک زندان برایم سخت بود. الان مجبورم این محیط را طوری در ذهنم بسازم تا بیش از این مرا عذاب ندهد. می توانی تصور کنی مدتی از زندگی ات را در جایی حبس باشی. آن هم در یک جای خفه؟"

    و باز احساس خفگی به سراغم ی آید.

    الهه 16ساله زیر چشمی به من نگاه می کند. روسری اش را جوری روی سرش جابه جا می کند تا توجهم به او جلب شود. کنارش می نشینم. دستش را می گیرم. دستانش ظریف و قشنگ بودند. معلوم بود روزگاری در رفاه زندگی می کرده است. اشک حلقه شده گوشه چشمانش را پاک می کند و بدون نگاه کردن به من، با هراس از اطرافیان زیر لب آرام می گوید: تو را به خدا خانم! من خیلی چیزها دارم بگویم اما نمی توانم وبه بقیه که به من و الهه نگاه می کردند، اشاره می کند. او را رها می کنم چون نمی خواهم برایش درد سر بسازم.

    بهار 15 سال دارد. یک هفته پیش به جرم حمل مواد مخدر دستگیر شده است.
    چشمان حیرانش را دنبال می کنم. به گوشه ی پاره ی لباسش زل زده است.
    -بهار! چرا اینجایی ؟

    -من نمی دانم. برادر دوستم بسته ای داد تا به برادرم بدهم. همان موقع مامورها مرا گرفتند. اصلاً اینجا کجاست؟ من نمی دانم...

    بارها جمله ی " من نمی دانم" را تکرار کرد و دوباره هاج و واج همه را نگاه کرد.
    مرضیه آرام گفت: پدر و مادر بهار حتی پول کرایه ماشین ندارند تا به ملاقات دخترشان بیایند. او دختر آفتاب – مهتاب ندیده ای است اما این را بدانید وقتی بهار از زندان بیرون برود دیگر آن بهار سابق نیست!

    در بند زنان به سراغ زن میانسالی می روم که حکم اعدام برایش صادر شده است. او با لحنی خشمگین مرا طرد می کند. با تمسخر می گوید تو نمی توانی برایم کاری کنی. برایش توضیح می دهم که کار من چیست. اما ظاهرا جلب اعتماد این زنان کار خیلی سختی است. خود را متقاعد می کنم که این زنان حق دارند اعتماد نکنند چرا که به خاطر همین اعتمادمجبورند این چار دیواری بلند را تحمل کنند.

    در " بند زنان" زنان ساکت نشسته اند و حس سکوت سنگین این را به تو القا می کند که انگار به سکوت توصیه شده اند. همه لبخندهای مصنوعی بر لب دارند. به من و همراهانم نگاه می کنند و خوب می دانند که این نیم ساعت تاثیری در سرنوشت شان نخواهد داشت.

    از خواهر در باره مشکلات زنان در زندان می پرسم خنده ای از گوشه لب هایش جاری می شود و می گوید: اینها با هم خوبند. حتی وقتی دعوا می کنند."
    او از نبود حتی یک مدد کار ناراحت است. می گوید:هر مددکاری که تا به حال اینجا آمده، سر یک ماه طاقتش طاق شده است. حتی یک هفته پیش معلم صنایع دستی هم دیگر نیامد."

    مشکلات بهداشتی بیشتر زنان را آزار می دهد. از وضعیت حمام گلایه می کنند. یکی از زنان از نبودن نوار بهداشتی و سایر وسایل شوینده ناراحت است و می گوید: "بعضی ها توان مالی پایینی دارند. هر ماه از نداشتن نوار بهداشتی عذاب می کشند. آنها مجبورند از پارچه های کهنه استفاده کنند..."

    قذیمی ترین زن این بند با ابروهایی پیوسته، چهل و پنج ساله به نظر می رسد، جرمش قتل است و محکوم به حبس ابد. هیچ کس حاضر نشد جزئیاتش را برایم شرح دهد. خود زن نیز لبخند تحویلم داد. فقط لبخند.
    زنی دیگر در گوشه ی بند نسوان چند نفری را دور خود جمع کرده است.

    معلوم است به عنوان لیدر آن گروه مورد قبول است. هیچ کدام با من حرفی نزدند و فقط به لیدر نگاه کردند. آن زن به جرم "قوادی" در زندان به سر می برد.

    مرضیه در گوشی به من گفت: این زن" قواد" است. خانم! می دانید یعنی چه؟
    خیلی کار زشتی می کرده؟ ما همه طعمه ی او و امثال او شده ایم.
    زن میانسالی از من خواست به حرف هایش گوش دهم. دختر خانم! من پشیمانم. شوهرم آنقدر عصبانی ام کرد تا با قند شکن زدم توی سرش. اما نمی خواستم اینطور بشود...

    فرصت دیدار تمام شد و من ماندم و سئوال های بی پاسخم.

    من در میان 30زن زندانی در جستجوی دانستن نوع جرم و دلیل اقدام این اعمال بودم اما هیچ کس جواب روشنی نداد. در مسیر بازگشت از زندان زنان سنندج به دخترانی فکر کردم که به خاطر فقر، نداشتن آگاهی، کمبود محبت به این سرنوشت دچار شده اند. مانند بهار که زندگی پاییزی را دارد تجربه می کند.


    نظرات دیگران ( ) حرف های جوانی

  • خداحافظی ما
    نویسنده: جوانان ایران زمین یکشنبه 85/2/24 ساعت 12:7 عصر

    خداحافظی ما

    دوستان خوب خواننده حرف های جوانی

    مدتی حدود کمتر از 4 ماه افتخار داشتم با وبلاگ حرف های جوانی در خدمت شما باشم. در این مدت سعی کردم از  مطالب مفید همه عزیزانی که به نوعی حرف تازه و مورد نیاز داشتند نیز در وبلاگ استفاده نمایم.

    اینک پس از این مدت مشغله ای برایم پیش آمد که با عرض شرمندگی وقت به روز رسانی این وبلاگ را از من گرفت.

    ضمن تشکر از محبت های همه شما عزیزان بویژه مدیریت محترم پارسی بلاگ- جناب آقای فخری که با انتخاب پست های حرف های جوانی بعنوان مطالب برگزیده و دو بار انتخاب بعنوان وبلاگ برگزیده در این مدت ما را شرمنده کردند همه شما را به خدای بزرگ می سپارم.

    سرافراز باشید.


    نظرات دیگران ( ) حرف های جوانی

  • عطر بهار
    نویسنده: جوانان ایران زمین پنج شنبه 85/2/21 ساعت 5:16 عصر

    غروب وشروق

    غلامرضا زربانویی «رضا»

    «غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...
    و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.


    عطر بهار
    عطر نفس بهار تقدیم تو باد
    گلهای بدون خار تقدیم تو باد
    گویند ز گل بهار رنگارنگ است
    خوش رنگترین بهار تقدیم تو باد
    با یاد تو هر خزان شود گلباران
    این گردش روزگار تقدیم تو باد
    وصل تو قرار می دهد بر دل ما
    آه دل بی قرار تقدیم تو باد
    از سینه زبانه می کشد شعله عشق
    این سینه پر شرار تقدیم تو باد
    از نغمه و شور بلبلان سرمستیم
    خوش نغمه ترین هزار تقدیم تو باد
    ای سبزترین خاطره دیرینم
    سرسبزی این دیار تقدیم تو باد
    در باغ دل «رضا» شکفته ست گلی
    این هدیه نوبهار تقدیم تو باد



    نظرات دیگران ( ) حرف های جوانی

    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >