"توفان درو خواهید کرد امروز"
تصویرهای شوکرانی، باز میبارند درد امروز
باز انفجار خشم گردد بعض لال و خون سرد، امروز
خیل یهوداهای سرگردان دیروزند، یکسر مسخ!
قارونیاند، آن ژندهپوشان گدای کوچهگرد، امروز
جاری است از دندانشان، خون شقایقهای سرخ خاک،
این است راز قتل عام لالهها، با روی زرد، امروز
در جامهی گرگاند و میدرند و، روباه گریزاناند
هرجا که رویاروی میبینند، شیری همنورد، امروز
*
عباس [ع] و آرش ... هر دو ، دوشادوش میرزمند و، میآید
با هیبت شیر خدا، هر رستمی ... مردان مرد، امروز
حس میکند رگهایتان، شمشیر و بازوی علی [ع] با ماست
عمربن عبدوزادگان! ... تکرار تاریخ و نبرد، امروز
در قدس، بذر مرگ افشاندند و، تا فردا نمیپاید
پاداش را، با دست خود توفان درو خواهید کرد، امروز
علیرضا طبایی، مرداد 85
******************************
"برای بیروتی که میشناختم"
از بیروت
دریا را بهخاطر دارم
دریا را و دیگر هیچ.
شاید آن زنی که هر روز ساحل را برای رسیدن به نقطهای نامعلوم طی میکرد،
هنوز زنده باشد
دوباره به بیروت خواهم رفت
و به آن زن که مرا از آن ایران میدانست
خواهم گفت
چشم بانوی ایرانی
برای چشم بانوی لبنانی میگرید
اگر او مرا ببیند
دیگر نخواهد گفت
ایرانیها را
از چشمهایشان میشناسم
از بیروت
دریا را بهخاطر دارم
دریا را و دیگر هیچ.
هنوز روبهروی صخره "روشه" ایستادهام
شب است و ساحل دریا را به سینهاش میکوبد
میگرید
موسیقی عربی بر زخم صخره مرهم میگذارد.
آرام باش
مدیترانه تا پشتبام خانههای جهان بالا آمده است
روح کشتیبان در آسمان موج میاندازد
و دریا بر ساحل بیروت چنگ میزند
کودک پوسترفروش!
عکس خوانندهها را چرا به دریا ریختهای؟
کفشهایت بر ساحل چه میکنند؟
نکند آن زن مادر تو بود؟
بیروت که پیش از اینها عروس بود اکنون مادر شهرهای جهان است
قلبش شکسته
باز لبخند میزند
بر کودکان گستاخ جهان
از بیروت
دریا را بهخاطر دارم
دریا را و دیگر هیچ.
وحشت در اعماق آبها آرام میگیرد
موزه زیر دریا به تاریخ
شرم انسان را نشان خواهد داد.
پونه ندائی، مرداد 85
******************************
"باروهای هزارهی لبنان"
حالا هزارههاست که هنوز
کبوتر نومید نوح نبی [ع]
از کشف کرانهی زیتون بازنیامده
*
نه ظلمت اورشلیم را خورشیدی به خواب و
نه بیروت بیگذرگاه را گهوارهبانی به راه.
*
و شما پسران قلعهی بیتالئیل!
اگرچه دیریست
که از نماز شکستهی نیل برگذشتهاید،
اما
با به چاه کشتن یوسف [ع]
هرگز به خواب گندم و
ترانهی زیتون نخواهید رسید.
*
اینجا گرگ هم میداند
که این پیراهن به دندان دریده
راز کدام ناروای روزگار ماست.
پس دروغ نگویید!
یعقوب [ع] خسته خواب دیده است:
باروهای فروریختهی لبنان
دوباره در اندوه انار و
جراحت انجیر خواهند رویید.
*
شما
شما پسران قلعهی بیتالئیل!
به خانهی خود برگردید.
ما هرگز نخواسته، نمیخواهیم؛
نه کودکان کنعان کشته شوند،
نه یاسر، نه خلیل، نه فاطمه...!
سیدعلی صالحی
******************************
"تنها تو ماندهای نصرالله!"
شرمالشیخ کوفه است و
جنوب، نینوا!
دارد جنوب شبیه کربلا میشود
مدیترانه، فرات است
فرات، عبای توست!
برای این همه زخمی
برای این همه بی کفن
تنها ردای مهربان تو مانده است!
*
وگرنه این سران
دشداشههاشان را
پرچم صلح کردند و فروختند
شاید اگر نبود نفت میجنگیدند
دیروز، ذوالفقار را
با قطعنامهها
تاق زدند
امروز منتظرند
که از قطعنامهها
زمین و نان
فرشته و غلمان ببارد!
بارید!
و قطعنامه همین بمبی ست
که دارد میبارد!
*
جنوب غرق خون است و
غزه آهوی زخمی
تو تنها ماندهای نصرالله!
در خیبری به نام جنوب
و هواپیماها دارند خندق میکنند و
کودکان زخمی تشنهاند
تو رفتهای از شریعه آب بیاوری
در برابر چشم این همه ماهوارهی جاسوسی
*
اوضاع روزگار بد نیست
از سران عرب
یکی با شمشیری از طلا بر کمر
دارد ریشش را خضاب میکند و
یکی
همیشه در مواقع حساس
به سجده میرود
شیخ فلان
تا دشداشه را عوض کند
*
شیخالرشید تا سان ببیند از برابر عکسش
شاه کوچک تا برگردد از تعطیلات آمریکایی
دیر خواهد شد
نماد ارتش عربی
پلیس مصر است
که همچنان حمله میکند به الازهر!
جان بولتون دارد پارس میکند در سازمان ملل!
*
تنها تو ماندهای نصرالله!
پس شمشیر را پس بگیر و
اسب را پس بگیر و
شریعه را پس بگیر و
غیرت عربی را پس بگیر
که پادشاهان عرب
شیهه اسبان مردهاند!
علیرضا قزوه
******************************
"تقدیم به سیدحسن نصرالله و حزبالله غرورآفرین لبنان"
هوای خاطرم ابری است امروز
همه اندیشهام جبری است امروز
بتاب ای آفتاب گرم لبنان
صدای من ز بیصبری است امروز
*
بمان سرسبز و عاشق، سرو و زیتون
به من منگر که حالم چون شود، چون
دل من چون شقایقهای الوند
دلت، از پشت کوهیهاست پرخون
*
شنیدم این که لبنانی نجیب است
همیشه در نبردی بس مهیب است
تو را از دور میبوییدم ای دوست
که بوی خاطر تو، بوی سیب است
*
ندیدم برتر از سرو تو قدی
به از دریای قلبت جزر و مدی
برو آتش به جان دشمن افکن
تحمل را بود، اندازه، حدی
*
برو ای جان که توفان شد وجودت
که عشقآموز جانان شد وجودت
بدون نام بودی زیر آتش
خدا میخواست؛ تابان شد وجودت
جعفر سید، مردادماه 85
انتهای پیام
|