به مناسبت 8/8/88 سالروز میلاد امام رضا(ع)
فارس: به مناسبت میلاد باسعادت هشتمین امام شیعیان جهان؛ هشت شعر از هشت شاعر معاصر ایران را درباره حضرت رضا(ع) منتشر میکنیم.
* میلاد گل سروده نصرالله مردانی
-------------------------------------
میلاد گل به فصل بهاران خجسته باد
آواز دلنواز هزاران خجسته باد
در گلشن همیشه گل افشان سرمدی
رقص نسیم و جوش بهاران خجسته باد
سرزد ز آسمان رضا کوکب و لا
این مژده بر شکسته حصاران خجسته باد
سیراب شد ز ابر کرامت کویر دل
بر دشت تشنه، ریزش باران خجسته باد
ای میر صبح، فاتح اقلیم روشنی
در یاد عشق، فتح سواران خجسته باد
شب را شکسته باده شبگیر آفتاب
گلبانگ نوشنوش خماران خجسته باد
میلاد هشتمین گل باغ محمدی
بر پیروان پیر جماران خجسته باد
* چشمانم به من دروغ نمیگویند سروده ابوالقاسم حسینجانی
-----------------------------------------------------------------------
قرار ما
حرم توست
هر که درد ندارد
نباید هم که بیاید!
چشمانم، به من دروغ نمیگویند
خودم دیدم:
خادمان حرم داشتند
بیدردی را
- نامردی را-
جارو میکردند!
هر چند
درد ما، هم، قابل نیست
و گرنه
- دوری-
این همه به درازا نمیکشید!
نشانی کامل تو را
آهو بچههایی
- که خاطرشان جمع بود-
به خاطرم سپردند؛
و من
صاف پیچیدم
به سمت چشمانت!
ای کاش میتوانستم
چیزی بگویم-
تا رضا دهی!
رضای من، تویی!
دلها را، آب میکنی؛
و گرنه - این همه دریا-
مگر میشود
از چشمخانهیی بتراود؟!
مکان،
امکان تو را ندارد
از قدمگاهت
آفتاب، قد میکشد!
مشت زایرانت را
اگر بگشایند
- دست کم -
بهشت را، در خویش دارد!
قرار ما
حرم توست
زیارت نامهات، زیارت نامه نیست
زبان عاشقیست!
نگاهت
به غزالان غریب
دل میدهد!
ای تدارک تقدیر
تکلیف شبهای بیداری را
روشن که میسازی،
فرشتهها نیز
تاب نمیآورند که نیایند!
از پای نگاهت
ای کاش،
هر گز برخیزم!
- «برایت بمیرم»!
وقتی تو هستی
مرگ کاری ندارد!
در روزگار قحطی مرد و عشق
مهربانی
نگاهت را که میبیند
دست بردار نیست!
مگر میشود
تو را اسیر دید؟!
کبوتران حرم، غم ندارند:
شیب تو
- نیز-
صعودی ست!
مرا نمیرسد
با غریبنوازی تو، کنار بیایم!
دل - که میگیرد-
سراغ تو را میگیرد
بگذار
هر چه میخواهند بگویند؛
قرار ما
حرم توست!
* دری به کبودی آسمان سروده ضیاءالدین خالقی
------------------------------------------------------
و من دیدم
کبوترانی را
که به شوق طواف گنبد طلایی تو
تمام جادههای هوایی را
زیر دو بال گرفته بودند
و من دیدم
کبوترانی دیگر را
که حتی راه رسیدن را
شکل خیال گرفته بودند
و من دیدم
کبوترانی را
که بی دستهای شما
- دستانی که بذر میپاشیدند-
از زمین دانه برنمیچیدند
و من دیدم
تیر و کمان و تفنگ صیادانی را
که بال هیچ کبوتری را
نشانه نمیرفتند
و من دیدم
...
چرا که او
ضامن من
ضامن تو
ضامن آهو بود
چرا که چشمهای او
چشمه دل
چشمه محبت
چشمه جادو...
نه!
چشمه «یاهو» بود
و من دیدم
کبوترانی را
که تنها به نشانه شادی
- شاید از استادیوم بزرگ آزادی!-
چگونه و با چه شتابی
به سمت آسمانهای آبی
پرکشیدند
به این امید که روزی
بر صحن زمینی فرود آیند
که گنبد آسمانیاش
فراتر از ابرها رسیده و
آنجا
هر کبوتری با بالهای خود
دری به کبودی آسمان
کشیده است.
* قصیده حرم سروده عباس سودایی
-----------------------------------------
در کشور ایران که دلتنگی فراوان است
کنجی برای گریه، ای مردم! خراسان است
کنجی که جذاب است مثل خال کنج لب
کنجی که در واقع تمام خاک ایران است
در نقشه سمت چپ، کمی بالا، تپش دارد
این نقشه انسان است و مشهد قلب انسان است
در دلنشینی این عروس از رامسر بهتر
او باعث شیرینی قند فریمان است
مشهد شهادت میدهد در خاک من گنجیست
در آسمان فوج کبوترها نگهبان است
ای حس امشب! بادبانها را بکش پایین!
بادی که امشب میوزد در شعر، توفان است
آقا! کمی هم درد دل دارم اجازه هست؟
با آن که پیش از گفتنش شاعر پشیمان است
همسایه ما سالها حرف از حرم میزد
او مرد و این قصه فرزندش پریشان است
دیروز میخواندم شما حج فقیرانید
امروز دور از دسترس، حج فقیران است
هر کس که دست و بال او تنگ است، لایق نیست؟
یا هر که پولش یبشتر باشد مسلمان است؟
یک لحظه خوابم برد، گویا در حرم هستم
این جا که حالا ایستادم زیر ایوان است
پشت سرم مردی زیارتنامه میخواند
از ظاهر او میشود فهمید چوپان است
از روستای کوچکی اطراف مشهد یا
از پیرمردان عشایر، از لرستان است
یک چوبدست و سفره نانی خشک پهلویش
انگار در جیب کتش یک جلد قرآن است
دستش به روی شانهام ناگاه...، امری بود؟
میخندد و زیر لبش این بیت پایان است:
مشهد مدینه، کربلا را در خودت دریاب
جانان تو هستی، گنبد و گلدسته بیجان است
* دست مرگ سروده بهمن ساکی
--------------------------------------
گرفته لکنت حجلت گریبان زبانم را
و میسوزد تب آواز، مغز استخوانم را
به آهنگی که از من نیست شوق نالهای دارم
و دست آسمان پر میدهد آه نهانم را
غباری دست و پا کردم که بر دامان او افتم
اگر بیدست و پایی سد نسازد شوق جانم را
دعایی در دلم جوشید و اسم اعظمش گل کرد
اجابت شد دعا، بی آن که بگشایم دهانم را
به سودای خیالش بارها از خویشتن رفتم
و دست مرگ باز آورد تا دنیا عنانم را
* امام رضا(ع) هشتم سیه گیسو سروده نادر بختیاری
-----------------------------------------------------------
شمع بیاشک و بی سوسویم من
محو هشتم سیه گیسویم من
گر به مشهد، پریشان مویم من
کشته ضامن آهویم من
مرگ از این سان ، به جز زندگی نیست
جز رضا (ع) لایق بندگی نیست
همچو او باش تا، بنده باشی
عشق را، مهر تابنده باشی
گر جز از شوقش آکنده باشی
در صف حشر، شرمنده باشی
ساقی! از هشتمین می، به من ده
منقطع نه، پیاپی، به من ده
ساقیا! من خمار رضایم (ع)
گر چه می خورده مرتضایم (ع)
کلهم نور واحد دلیل است
کاین محبت، می سلسبیل است
* کاش آهوی بیابان دو چشمت میشدم سروده رضا اسماعیلی
----------------------------------------------------------------------
کاش یک شب باز مهمان دو چشمت میشدم
ریزه خوار مشرق خوان دو چشمت میشدم
کاش یک شب میگذشتم از فراز چشم تو
گرم گلگشت خراسان دو چشمت میشدم
کاش یک شب میسرودم گنبد زرد تو را
فارغ از دنیا، غزل خوان دو چشمت میشدم
کاش یک شب، مینشستم بر ضریح چشم تو
باز هم پابند پیمان دو چشمت میشدم
صحن و ایوان تو را ای کاش جارو میزدم
چون کبوترها، نگهبان دو چشمت میشدم
کاش یک شب بوی گل میچیدم از چشمان تو
بلبل باغ و گلستان دو چشمت میشدم
ضامن آهوست، چشمان شهید روشنت
کاش آهوی بیابان دو چشمت میشدم
کاش یک شب معرفت میچیدم از چشمان تو
غرق در دریای عرفان دو چشمت میشدم
کاش یک شب میشدم خیس نگاه سبز تو
شاهد اعجاز باران دو چشمت میشدم
کاش میخواندم شبی قرآن چشمان تو را
در شبی روشن، مسلمان دو چشمت میشدم
سخت شیرین است طعم روشن چشمان تو
کاش یک شب باز مهمان دو چشمت میشدم
* بر آستان جانان سروده حسین اسرافیلی
-----------------------------------------------
بر آستان توام دل همیشه پابند است
چو آهویی که پناه از تو آرزومند است
بر آستان تو عمری سر ارادت ماست
دلم به زلف تو ای دوست، سخت پابند است
چه جای عقل، جنون میکشد به صحرایم
چو عشق جلوه نماید، چه فرصت پند است؟
خوشیم در حرمت جلوه تماشا را
چو شیشهایم که با جوش باده خرسند است
سرم سلامت از این سجده، بر نخواهد خاست
کدام تیغ به ابروی دوست مانند است؟!
طواف کوی تو کردم، سروش غیبم گفت
که بر طواف رضایت، رضا خداوند است
در این شبی که منم شوق آفتابم نیست
جمال دوست مرا، مهر بیهمانند است
به مشعر و عرفاتم جمال حضرت توست
ندانم این چه طواف است و این چه ترفند است!؟
به شهد نام شما دم به دم سخن گویم
کرامتی! که سزاوار طوطیان قند است
اگر چه هیچ ندارم تو را شفیع آرم
خدای داند و تو، با توام چه پیوند است
برای جد تو عمری گریستم چون شمع
به روز حشر مرا، آرزوی لبخند است
تهی مباد مرا دست خواهش از کرمت
تو را به حرمت زهرا (س) که سخت سوگند است
انتهای پیام/