سلطان محمود غزنوی در بین وزرای خود وزیری داشت سیاهپوست که از بردگی به آن درجه و مقام رسیده بود، علت آن هم هوش و عقل سرشاری بود که در او وجود داشت. البته موضوع به همین سادگی هم نبود بلکه بارها اطرافیان مخصوصا وزاری سفید پوست از احترام شایانی که شاه برای این وزیر در نظر میگرفت احساس حسد میکردند و کینه او را در دل میگرفتند و بارها در غیاب او نزد شاه بدگویی وی را میکردند. نقل شده که روزی سلطان محمود گوهر گرانبهایی را در دست داشت و در جلسهای که همه وزرا جمع بودند آن را بهدست وزیر اول داد و گفت: این را بشکن! وزیر با تعجب شروع کرد در وصف آن صحبت کردن و اینکه این گوهر چقدر برای خزینه مملکتی مفید است و شکستن آن خسارت بزرگی است، مرا از این کار عفو بدارید. شاه گوهر را به دست وزیر دوم داد او هم جملاتی مشابه اولی بازگو کرد. گوهر به دست وزیر سوم و چهارم رسید و همه از این کار سرباز زدند. تا آخر آن را به دست ایاز (وزیر سیاهپوست و منفور نزد سایر وزرا) داد. ایاز بدون درنگ و بدون اعتراض و سؤال و جواب وسیلهای آورد و گوهر را شکست! به محض شکسته شدن گوهر، اعتراض وزرا جلسه را پر کرد و همه متوجه شاه شده و گفتند قربان مشاهده نمودید که او چه ضرر جانکاهی به مملکت زد. شاه با خونسردی رو به ایاز کرد و گفت: ای ایاز علت کار خود را برای ما بیان کن! ایاز هم با آرامش تمام گفت: قربان گوهر اصلی؛ فرمان شماست که نباید شکسته شود. در حالی که این یک سنگ است و مشابه آن باز پیدا خواهد شد بعد رو به وزیران کرد و گفت: گوهر امر شه بود ای ناکسان جمله بشکستید گوهر را عیان
|