یوسف بوشهرى رسول اکرم(ص)در آخرین سفرحج(در عرفه)، در مکه، در غدیرخم، درمدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمنسخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلتخود خبرداد. چنان که قرآن رهروان رسول خدا(ص)را آگاه ساخته بود کهپیامبرهم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیمارى وپیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. در حجهالوداع در هنگام رمىجمرات فرمود: مناسک خود را از منفراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگردر این جایگاه نخواهید دید. هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیک استفراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم. عبدالله بن مسعود گوید: پیامبراکرم(ص)یک ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاهنمود... عرض کردیم: اى رسول خدا! رحلتشما در چه موقع خواهدبود؟ فرمود: فراق نزدیک شده و بازگشتبه سوى خداوند است. زمانى نیز فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق رااجابت نمایم و من دو چیزگران در میان شما مىگذارم و مىروم: کتاب خدا و عترتم، اهلبیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبرداد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر برمنوارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود. روزى به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگینو نگرانند. پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و على بنابىطالب(ع)تکیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگپیامبر خود درهراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است کهجاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهمپیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد... . در فرصتى دیگر مردم را به رعایتحقوق انصار سفارش و در خطاببه انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیک است، من دعوت شده ودعوت را پذیرفتهام... بدانید دو چیز است که از نظر من بین آندو هیچ تفاوتى نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تارمویى بین آن دو فرقى نمىگذارم. هرکس یکى را ترک کند مثل ایناست که آن دیگرى راهم ترک کرده است... آن دو کتاب آسمانى واهلبیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبیت من رعایت کنیدو... (نیز فرمود:)آیا شما را به چیزى راهنمایى نکنم که اگر بدانچنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلى، اى رسولخدا. فرمود: آن(چیز)على است. با دوستى من دوستش بدارید و بهاحترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آنچه گفتمجبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود. ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اکرم(ص)در بیمارى خود که بهرحلتش انجامید، فرمود: مرگ من به همین زودى فرا مىرسد و من سخن خود را به شمارساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من کتابپروردگارم و اهلبیتخود را در میان شما مىگذارم و مىروم.(سپسدست على را گرفت و بالا برد و فرمود:)این شخص على بن ابىطالباست که همراه با قرآن است و قرآن با على است و از یکدیگر جدانشوند تا روز قیامت که با من ملاقات نمایند. در روز دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اکرم(ص)آن بزرگوار درمسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنهها شعلهورگردیده و فتنهها همچون پارههاى امواج تاریک شب روى آورده است. رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد که سر در دامن علىبنابىطالب(ع)داشت.على(ع) شیون کنان، رحلت پیامبر(ص) را بهاطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبکر به محل سکونتخود در«سنح» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد تا بىدرنگ بهشهرآید. انکار رحلت رسول خدا(ص) چون خبر وفات پیامبر(ص)زمزمه شد، عمر به نهیب فریاد برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضى از منافقانند که مىپندارند پیامبرمرده است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده استبلکهبه سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه که موسى به سوىپروردگار خود رفت، او چهل روز از پیروان خود غایب بود و پس ازاین که گفته شد او مرده استبه نزد ایشان بازگشت. به خداسوگند، رسول خدا باز مىگردد و دست و پاى کسانى را که گمانبردهاند او مرده است، قطع خواهد کرد. او بىوقفه مردم را بیم مىداد و در هراس و تردید مىگذارد و آنکلمات را به قدرى تکرار کرد که دهانش کف نمود. مىگفت: هرکسبگوید او مرده استبا این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم کرد. خداوند تا وعدههایش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خودنمىبرد. در آن هنگامه از خانواده حضرت کسى تردید در رحلت رسولگرامى(ص)نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد که کسى با عمرسخن گفته و به او توجهى کرده باشد. جز این که برخى چونآشوبآفرینى عمر را دیدند، گفتند: او چه مىگوید!! از وى بپرسیدمگر رسول خدا(ص)در این باره به تو چیزى فرموده که این گونهسراسیمه و آشفته سخن مىگویى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا. موضوع رحلتبراى خاندان پیامبر و مردم چنان قطعى و بدیهى بودکه ابن ام مکتوم نابینا نیز که جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمىدیدهمانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مىگویى؟! مگرقرآن نیست که مىفرماید:(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبلهالرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب علىعقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین محمد جز فرستادهاى که پیش از او هم پیامبرانى(آمده و)گذشتند،نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود(به شیوهجاهلیت)برمىگردید! هرکس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانىبه خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد. عباس مىافزود: تردید نیست که رسول خدا(ص)مرده است. بیایید اورا دفن کنیم. (با فرض قطعى که وى مرده است.)آیا خداوند شما رایک بار طعم مرگ مىچشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آناست که دوبار بمیرد. بیایید او را دفن کنیم. اگر راستباشد کهاو نمرده بر خداوند دشوار نیست که خاک را از روى او به یک سوزند و... . با این حال، عمر بدون کمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظرخود پافشارى مىکرد تا آن که چند ساعتى بعد ابوبکر از محل سکونتخود در سنح رسید. و چون چشم به جسد مطهر پیامبر(ص)دوخت، همانآیه را که پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سکوتفراخواند و او نیز ساکتبر زمین نشست و گفت: گویا این آیه راپیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن است؟! انگیزه انکار رحلت محققان و مورخان اهل تسنن برپایه اعتراف عمر انگیزه او رازمینهسازى براى رسیدن ابوبکر به مدینه یاد کردهاند. ابن ابىالحدید مىنویسد: عمر با این اقدام مىخواست فرصتى براىرسیدن ابوبکر به محل فراهم آورده باشد; زیرا او در فرداى«سقیفه» قبل از سخنرانى ابوبکر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانکار وفات پیامبر(ص)، گفت: وقتى فهمیدمرسول خدا(ص)از دنیا رفته است، ترسیدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یااز اسلام برگردند. در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دینو دولتبود.(! )تاابوبکر برسد... چنین دروغ مصلحتآمیز در هرآیینى مشروع مىباشد. او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شک انداخت و آنها رااز فکر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر(ص)و حوادثى که انتظار وقوعآن مىرود، غافل نمود. عمر هر چند براى اندیشیدن و چاره جویى به منظور توفیق درتصمیم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت: 1- طرح او براى مردم دوستدار پیامبر امیدوار کننده بود. آنها آرزو مىکردند این سخن راست درآید و رهبر خود را بدین زودىاز دست ندهند. 2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نوید مىداد کهمحمدخاتم(ص)نیز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و بهزودى بازمىگردد. 3- برپایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازى به کوشش براىتعیین جانشین او نیست. 4- فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است و اقدام به بیعتباجانشین او علامت نفاق و تلاش براى ایجاد اختلاف میان مسلماناناست. 5- با آن که به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با کسى به عنوانجانشین پیامبر بیعت کند باید دست و پایش را قطع کرد. 6- این که عمر تا پیش از ورود ابوبکر به سخن هیچ کس توجهنکرد و چون ابوبکر رسید و جملهاى مىگوید و عمر آرام مىگیرد; زیرکانه نقش ابوبکر را بزرگ مىنمایاند. این واقعه حتى اگر صحنهسازى از پیش طراحى شده نبود، تا همین جا مىتوانست مردم را بهنقش ابوبکر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجهسازد. بسى جاى تعجب و تاسف است که برخى نویسندگان غیر شیعه، گاهدر دفاع و توجیه واکنش عمر مىنویسند: این رفتار عمر از شدتعلاقهاش به پیامبر و به موجب دهشتزدگى او از رحلتحضرت بود! حالآنکه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامونرفتار دیروزش مطالبى گفته است که هیچ این توجیه و جانبدارى راتایید نمىکند. ابن ابىالحدید عذرخواهى عمر را چنین نقل کرده است: وقتىفهمیدم رسول خدا(ص) از دنیا رفته است، ترسیدم برسرزمامدارى،جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دستگیرند یا از اسلام بازگردند. افزون براین، باید پرسید: 1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پیامبر(ص)بود، مىبایستپس از اعلام قطعى ابوبکر، بردهشت وى افزوده مىشد نه این که آرامگیرد و بر زمین نشیند! 2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسیل و تشییع پیامبرشرکت نجست و بىدرنگ به سقیفه شتافت؟ 3- چرا جز او چنین هراسان و دهشت زده نشد؟ آیا اندوه وى ازدختر گرامى پیامبر بیشتر بود؟ چرا ابوبکر که خشونت و قساوت قلباو را نداشت دچار چنین حالى نشد؟ 4- آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود که درحال حیاتحضرت به وى نسبت هذیان و بیهودهگویى داد و به دیگران نیز نهیبزد که گوش به حرف او ندهید، درک و حواس درستى ندارد که چهمىگوید؟! 5- چرا شبهه وفات نکردن پیامبر تنها براى عمربن خطاب پیشآمد؟ او از کجا و به کدام آیه و روایت چنین حدس زد که رسولخدا(ص)نمرده است و چون موسى به میقات رفته و به زودى بازمىگردد و دست و پا قطع مىکند؟! 6- هنگامى که اسامه براى تاخیر درحرکتسپاه خود عذر مىآوردکه نخواستم از مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر مىگفت: این بیتابى چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است که تا وعدههایشمحقق نشود، پیامبر(ص)از دنیا نخواهد رفت. این که عمر خود عذرمىآورد که در این روزهاى حساس نباید پیامبر را بدین حال تنهاگذاشت دلیل آن است که آنها همه مىدانستند که به زودى رسولخدا(ص)رحلتخواهد کرد. 7- چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجالبرانگیخت؟ 8- چه حکمت داشت که تنها با تایید ابوبکر آرام گرفت نه باسخن دیگران؟ «آیاتى که ابوبکر خواند، نباید سبب شود که اوتغییر عقیده دهد، زیرا مفاد آیات جز این نیست که پیامبر(ص)نیزبه سان مردم مىمیرد، در صورتى که خلیفه منکر امکان مرگ او نبودبلکه مىگفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسیده است، زیرا هنوزکارهایى ناتمام مانده و رسالتهایى انجام نگرفته است.» به اعتراف ابنابىالحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقتبراىرسیدن ابوبکر بود و جز این، علتى نداشت. منبع: سایت پیامبر اعظم(ص)