محکومیت یک تمدن - نوشته اى از مقام معظم رهبرى در سال 1349 تردید نکنیم که بلاى بزرگ قرن، براى ما، ملت، اسلام، بلاى «خودباختگی» است، خود باختگى و هضم شخصیت در برابر غول «تمدن غرب.» بلاهاى بزرگ طبیعت؛ طوفانهاى سهمناک، زلزله هاى خانمان برانداز، وباها و طاعونها و بسى بزرگتر و هول انگیزتر از اینها در برابر بلاى خودباختگى و «خود فراموشی» پدیده هائى حقیر و کم اهمیت اند. زیرا که در آن همه، اجتماع، بخشى از پیکر خود را از دست مى دهد و در این، روح و هستى و کیان خود را ... آشنایان نه غریبست که دلسوز منند چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت این حاصل سرگذشت ماست..
سرگذشت عبرت آموز و غم انگیز مردمى که چون از خود برفتند و خویشتن خویش را فراموش کردند و دست تطاول به میراث گرانبهاى خود گشودند و اندوخته قرنها را ابلهانه نثار مقدم تمدن عیار غرب کردند و به جاى تمدن و فرهنگ غنى و اصیل و ریشه دار خود، به بازمانده پرداخته هاى دیگران دل خوش ساختند ... بیگانگان را نیز دل برایشان بسوخت، چه رسد آشنایان را. تردید نکنیم که بلاى بزرگ قرن، براى ما، ملت، اسلام، بلاى «خودباختگی» است، خود باختگى و هضم شخصیت در برابر غول «تمدن غرب.» بلاهاى بزرگ طبیعت؛ طوفانهاى سهمناک، زلزله هاى خانمان برانداز، وباها و طاعونها و بسى بزرگتر و هول انگیزتر از اینها در برابر بلاى خودباختگى و «خود فراموشی» پدیده هائى حقیر و کم اهمیت اند. زیرا که در آن همه، اجتماع، بخشى از پیکر خود را از دست مى دهد و در این، روح و هستى و کیان خود را ... اگر چه دیر زمانى پیش از آنکه دستور لزوم «فرنگى مآب شدن از همه جهت» از زبان یکى از فریفتگان تمدن صادرشود، زمینه گسترش فرهنگ به وسیله طرفداران آن فراهم گشته بود. که بازار مصرف و «فضاى حیاتی!» مىجستند و با واسطگى عاملان شکمباره و جاه طلب آنها فراهم آمده بود و صلابت و استحکام «روحیه اسلامی» که آخرین جلوه اش در ماجراى فتواى میرزاى شیرازی، چنگ و دندان بحرامیان غرب نموده بود - از بین رفته و جاى خود را به «حس پذیرش» بى قید و شرط داده بود. ولیکن این «مغزشوئی» درازمدت و پرحوصله آن روز بى پرده گشت که در چشم انداز زندگى این محکومین، همه چیز رنگ مغرب گرفت، اصالتها همه افول کرد و تصنع و تقلید از همه سو جایگزین آن شد، حربه «سنت شکنی» به دست جمعى بینواى بى خبر - که خود نیز مست و مسموم از شراب زهرآگین دشمن «کمین گرفته» بودند - سپرده شد و آنان که همچون به خواب رفته امواج «هیپنوتیزم»، بدون اراده و خواست واقعى خویش و به میل آن نقابداران هدایت مى شدند، به جان همه چیز و همه کس افتادند و چه جنایت عظیمى که انجام شد و چه کشتار هولناکى که در محدوده معنویت ها و ارزشهاى اخلاقى و اندیشه هاى بلند و جهانساز و ایده هاى انسانى و شریف به وقوع پیوست و چه اصالتها که محو گشت و جاى خود را به تصنع داد و خلاصه چه ثروت هنگفتى از فرهنگ و اخلاق که بر باد رفت و به جاى آن اراجیفى - که جز «تقلیدى بودن» بهانه اى نداشت - روئید .. و شگفت آنکه این همه در کمتر از نیم قرن به وقوع پیوست.. و همیشه ویران کردن آسانتر از ساختن است. ملتى که دهها قرن پیشینه تاریخى و نزدیک هزار سال اولویت علمى و مدنى داشت، خود را بى کس و بى چیز و تهیدست یافت و سراسیمه به دریوزگى بیگانه رفت، آن هم نه در یوزگى گوهر علم - که روزى دره التاج مدنیت خود او بود - بلکه به دریوزگى لب نانى که شکمى سیر کند یا پس مانده سفره عشرتى که ساعتى را بى خبرتر و غافلتر از آنچه بود، بگذراند و دست آخر، در یوزگى مشتى فرمول و اصطلاح بى محتوا و میان تهی. که بیش از آنچه بهره به کسان مى توانست داد، به کار کبر و ناز صاحبانش و گویائى عجز و فقر ما و قدرت و غناى دیگران، مى توانست آمد! و چنین شد که اکنون هر چه مى نگریم چشمگیرتر از جلوه هاى مدنیت غرب در آفاق جامعه خود چیزى نمى یابیم. از صنعت تا هنر و از فلسفه تا ادبیات و از سیستم اجتماعى تا رویه ى زندگى و تا .. آرایش و لباس، همه چیز - به تفاوت - رنگى از بیگانه مى نماید، بعضى کمتر و برخى بیشتر.. گوئى این، آن ملت نیست که قرنها بر مسند نشینى علم و فلسفه و هنر مى نواخت و هنوز هم با این ادبار و ورشکستگی، دنیا نام رجال نامى و دانشمندان بزرگش را از یاد نبرده است. درد آور آنکه این خواب آلوده دورانها، اگر هم گاه یک لحظه دیده از این خواب مرگ بر گشود و نگاهى حسرت بار و نه برانگیزاننده - به گذشته خود افکند در این گذشته، افتخارآمیزترین و پرشکوه ترین دیدگاهها را به نظر نیاورد و فراز قله هاى شرف و انسانیت را - که یادش بخیر - ندیده گرفت و آنسوى این اوجگاه را که خود از آن چندان خبر و اثرى هم نداشت، در هاله ئى از پندار و خرافه، به آرایش بهشت برین مجسم کرد. پیشینه فخرآفرین خود را جز در ویرانه هاى قصر فرعون و ضحاک طلب نکرد «و افسانه اى فراموش شده» دیرینه را بر حقایق و واقعیتهاى تاریخ ترجیح داد و رمانهاى قهرمانى را بر درسهاى آموزنده علم و ادب و فرهنگ و معرفت برگزید و منشور آزادگى و عز و شرف را که سیزده قرن در دست او و از آن او بود بیگانه شمرد و بدان نظرى بى تفاوت افکند و احیانا از آن روى بگردانید. و گزافه نیست اگر بگوئیم این نیز خود جزئى است از معجون جادوئى که دیو استعمار در این بخش از جهان با آن تغذیه مى کند و ادامه حیات مى دهد .. و بر این مدعا چه حجتى از این برتر که تماشاى آن منظره خیالی، حتى یک لحظه غرور و استقلال و «خود نگری» را در او بر نینگیخت و البته - اگرچه براى کوته مدتى - او را سرگرم و مشغول داشت .. یعنى حالتى در اثر با خواب یکسان! بزرگترین خسارات این خود فراموشى و بیگانه گرائى آن بود که انبوه فراهم آورده هاى دیگران، حجابى شد در برابر آنچه براى این ملت از آب و هوا ضرورتر است؛ در برابر آنچه این ملت یک روز زندگى خود را از او باز یافته و در سایه آن به جهانى پرتو زندگى افکنده و اینک با فراموش کردن و کنار گذاردن آن، جسمى بیجان و پیکرى ناتوان شده است، در برابر مکتبى که «واضع» آن «خدا»ست، خداى انسان آفرین و از نیازهاى او و ترکیب وجودى او آگاه .. در برابر نظامى تجربت شده و آزموده و امتحان داده و از این امتحان موفق و سربلند به در آمده .. در برابر اسلام .. مکتب توحید و انسانیت. غول «تمدن غرب» که اکنون در برابر ما قد برافراشته، یک «واقعیت» است، واقعیتى است که هر لحظه بر حجم آن مى افزاید و بخش دیگرى از فضاى تنفس انسانها را اشغال مى کند. فرآورده هاى این تمدن که بى گمان همه محکوم یک حکم نیستند؛ هر روز و هر ساعت رو به توسعه اند. بشر امروزى که به اضطرار، قالب پولادین این تمدن را بر خود تحمیل کرده، هر لحظه بیش از پیش خود را محتاج آن حس مى کند، قلمرو این تمدن که تا چندى پیش فقط صحنه این کره خاکى بود؛ امروز، اوج آسمانها و سیارات دور دست را نیز دربرگرفته است، ماه و زهره و مریخ که روزگارى جز در رصدخانه هاى منجمان یا سروده هاى شاعران و یا در افسانه ها و اساطیر خدایان، طرحى از خود نمىنمودند - آن هم طرحى وهم آمیز و خیال انگیز اکنون ذلیل و زبون تمدن بشرى و بازیچه دست ماشین مخلوق و فراهم آمده اویند. آری، این تمدن، واقعیتى است .آن هم واقعیتى هر لحظه رو به رشد و تورم، و به هیچ وجه نمى توان آن را نادیده یا حقیر و غیرقابل اعتنا تلقى کرد.لیک با اینهمه، این تمدن بدین شکل کنونى اگرچه ساخته دست انسان است، در خور انسان نیست، فرزندى است که از خون مادر تغذیه مى کند و در مسیر خود به سوى رشد و کمال، قدم بر بناگوش و سینه آفریننده خویش مى کوبد و افزایش خود را با کاستى او تامین مى کند... تاکنون چنین بوده و چنین رفته است. آری، آنچه این واقعیت را - واقعیت تمدن صنعتى را - تحمل ناپذیر ساخته، واقعیت دیگرى است و آن ناسازگارى این تمدن است با «انسان.» تمدن بشرى که باید براى انسان و در راه ترقى و کمال او به کار افتد، پیوسته در اضمحلال انسان کوشیده و از «سرور موجودات زمین» برده اى فرمانبردار و یا - به قول نویسنده دانشمند این کتاب - ماشینى یا چهار پائى ساخته است .. و این است سند محکومیت این تمدن. ادعا نامه هوشمندان و آگاه دلان بشر بر ضد این تمدن در همین یک جمله خلاصه مى شود. نه کسى با صنعت مخالف است و نه با شعورى از تسهیل امور زندگى رو گردان. آنان که در لباس مذهب از غم راهیابى بشر به کره ماه ، خودسوزى مى کنند و همچنین آنان که با ماسک غمخواران بین المللى ملتهاى ضعیف، کشورهاى در حال توسعه را از رو کردن به صنعت بر حذر مى دارند، یا احمقند و یا مزدور. خیر، صنعت شریف است و پیشرفت دانش و معرفت، ستوده. و هر گامى در راه تکامل علم و تکینک قابل ستایش و شکر فراوان .. ولى انسان و صفات ویژه انسانی، غایتى است که این همه باید براى او و در راه کمال و رفاه او به کار افتد. صنعتى که «انسان» را بکوبد، دانشى که براى اوج گرفتن، پا بر سر آدمى بگذارد، علم و تکنیکى که براى رسیدن به سرزمین هاى ناگشوده، خصال ویژه آدمى را در زیر چرخ و پرگردونه اش خرد کند، شریف نیست و خبیث است، دوست نیست و دشمن است، خادم نیست و خائن است، گرد آوردنى نیست و هر چه زودتر و فورى تر دور ریختنى است. این است سخن ما و سخن هر انساندوست واقع بین و آگاه. و طرفه آنکه خود این تمدن نیز اکنون مى رود که به این حقیقت واقف گردد! آری، تمدن پرهیاهوى غرب که با یک نعره مستانه دنیا را مرعوب خود ساخت و پرچم اقتدار خود را بر قلل جهان بر افراشت، امروز پس از گذشتن از مرحله غرور جوانی، کم کم به عیوب خود واقف مى گردد و خلاء هاى عمیق و تضادهاى بزرگ را در وجود خویشتن در مى یابد؛ خانه زادان این تمدن پس از تجربه اى بالنسبه طولانى تازه احساس مى کنند که به بهاى تکنیک پیشرفته و «سرعت» و «سهولت» که برچسب هاى مشخص این تمدنند، انسانیت خود را و سنت هاى انسانى را فراموش کرده اند .. و آنگاه وحشت این باخت سنگین ، گزنده ترمى شود که در سوغات فکرى رقباى سیاسى و اجتماعى نیز آنچه بتواند این از دست رفته را بازگرداند؛ مشاهده نمى کنند .. و این است که مى بینیم دیوانه وار و نسنجیده در به در به دنبال وسیله تسکین بخشى مى روند. اگر شد با کوفتن در بتخانه هاى هندوئیزم و جینیزم و مسلک یوگا و هر مسلک عرفان مآب دیگر و اگر نه با مسخره بازیهائى از قبیل هیپى گرى و غیره و دست آخر با آویختن به دام «مارى جوانا» و «ال.اس.دی» و هروئین... دریافت این واقعیت براى آنان که خود را متعهد مى دانند، با احساس مسئولیتى سنگین ، دشوار ، طولانى ولى مقدس ، تضمین شده و با عاقبت ، همراه است. مسئولیت شناخت انسان و ویژگیهاى او، شناخت تمدن صنعتى و مشکلات و نابسامانیهاى آن، پیدا کردن راه حلى که از پیچ و خم هاى شرایط موجود، بشریت را به نقطه شروع زندگى در خور و سعادتمندانه اش رهبرى کند و بالاخره، اراده و همتى پولادین که او را در این راه به پیش براند و مشکلات عظیم کنونى را در نظرش قابل عبور جلوه گر سازد منبع : سایت امت نیوز